بسم الله الرحمن الرحیم
سؤالهای مطرح شده را به دو صورت جواب می دهیم اول به طور تفصیلی به بحثی می پردازیم که در بین اجزای آن ارتباطی منطقی برقرار باشد بعداً اگر بعضی از جزئیات سؤالها در آن بحث تفصیلی جای نگرفت و نتوانستیم بین آن جزء و آن بحث کلی ارتباطی برقرار کنیم، انشاءالله در آخر بصورت سؤال، آنرا مطرح کرده و جواب مناسب هر کدام را در جای خودش خواهیم داد.
اشکال مهمی که در این سؤالها مطرح است این است که سؤال کننده با پافشاری زیادی می خواهد ما را قانع کند که استعانت [1] از غیر خدا درست است و می خواهد که به ما بقبولاند: استعانت از غیر خدا اگر از اولیاء و انبیاء خدا باشد؛ من دون الله نیست. و به تعبیر خودش در عرض خدا نیست بلکه همانند استعانت از خداست و هیچ اشکالی ندارد و گاهگاهی در سؤالهایش این استعانت از غیر خدا را با توسل اشتباه گرفته است و فکر کرده است همانطور که در دعا توسل به غیر خدا جائز است استعانت از غیر خدا هم جائز می باشد. در صورتیکه در جای خودش توضیح خواهیم داد که انواع توسل کدام است؟ و اصلاً توسل به چه معناست؟
برای اثبات اینکه استعانت از غیر خدا اگر در محدوده ی اولیاء الله باشد جایز است سؤال کننده سعی کرده است استشهاد کند به آیاتی از قرآن که با توجه به بعضی روایات و شأن نزولهائی که مورد تأیید مذهب تشیع است، ثابت کند که افرادی غیر از انبیاء یا خود انبیاء دارای ولایتی مخصوص و ویژگی استثنائی هستند بنابراین از این ولایت مخصوص و ویژگی استثنائی، این نتیجه را اخذ کرده است که: استعانت از آنها درست است.
اول یک نکته را اشاره کنم و آن اینکه من در این بحث خودم را مکلف نمی دانم به این که آیه ای را طوری بحث و تفسیر کنم که فلان مفسر یا فلان عالم اسلامی تشریح کرده است. بلکه سعی می کنیم مراجعه کنیم به قرآن و به آن محدوده از سنت که برای این بحثمان کاربرد دارد. و طبعاً از تبیینات علمائی که در این زمینه به بحثمان کمک کند استفاده خواهیم کرد ولی بحث را عرصه ی نقد بوسیله تفسیر و تبیین دیگران نمی گذاریم یعنی فردی بگوید من این طوری که شما این آیه را تفسیر می کنید قبول ندارم چون فلان مفسر طور دیگری تفسیر کرده است. بلکه ما باید هر مسئله ای را در شرایطی قبول کنیم که جدای از دلیل و برهان، ما را به فرد محکوم نکنند چون فرد، هر چند بزرگ باشد نمی تواند حجت باشد( غیر از رسول خدا که بر مؤمنین حجت کامل است). در نتیجه تنها معیاری که به بحث ارزش می دهد فقط و فقط برهان است و لاغیر.
برای تفصیل بحث ابتدا باید این سؤالها مطرح شود که اساساً محور دعوت همه ی پیامبران چه بوده است؟ پیامبران برای چه آمده اند؟ و این همه پیامبر در طول تاریخ، همراه با اصحاب دعوت به چه دلیل این همه زحمت و مشقت کشیده اند؟ آیا آمده¬اند به مردم ثابت کنند که خدا وجود دارد؟ خدا خالق هستی است؟ می تواند بمیراند و زنده کند؟ بگویند که خدا قوانین و سنن را بر این هستی حاکم کرده است؟
جواب همه ی این سئوالها، خیر است . حتی در یک نگاه سطحی به قرآن متوجه می شویم که پیامبران برای هیچ کدام از اینها نیامده اند. اصولاً برای این نیامده اند که اثبات کنند خدا وجود دارد چونکه پیامبران مواجه بودند با اکثریت قریب به اتفاق مردم (کلمه ی اکثریت به اتقاق مردم را بسمامحه می گویم و الّا کل مردم) که در طول تاریخ مشرک بوده¬اند نه ملحد و مادی و تعبیر امروز ماتریالیست.
و اگر در طول تاریخ هم ماتریالیست بوده باشد آنقدر کم بوده اند که اصلاً دعوات و پیامبران در خطاب اولیه خود را با آنها مشغول نکرده اند. و اگر در اثنای کار و دعوت با آنها مواجه می شدند در همان استدلالهائی که برای دفع شرک و اثبات توحید شده است گاهگاهی هم برای اثبات وجود خدا بحث شده است.
پس اسلام مواجه بوده است با کسانیکه اعتقاد به وجود خدا دارند. اعتقاد به خالقیت خدا (و این همه صفاتی که در فلسفه تلاش می شود تا بوسیله ی آنها خدا را ثابت کنند) دارند مثل سمع و بصیر، کلام، قدرت، اراده، حیات، علم و غیره. وقتی علم کلام بحث از توحید و صفات خدا می کند تلاشش این است که ثابت کند خدا این هفت صفت را دارا می باشد در صورتیکه این هفت صفت که قرار است با آن اصول عقائد اسلامی را ثابت کنند مشرکین هم به آنها اعتقاد دارند.
چند صفت از صفات الهی هستند که پیامبران آمده اند آنها را برای مردم تفهیم کنند. یکی اینکه مردم باید قانون و برنامه ی تشریع و چگونگی زندگی کردن را از خدا یاد بگیرند و به تعبیر دیگر آمر زندگیشان الله باشد و دوم اینکه انسانها در طول مسیر زندگی مادی و معنویشان وقتی که احتیاج دارند ( پس از این که اخذ اسباب کرده و در عالم شهاده وظیفه شان را انجام داده اند) برای تحقق اسباب و جلب منفعت و دفع مضرت، فقط دل به خدا خوش دارند و طلب کمک از او کنند و به تعبیر کلی فرمانروا و فریاد رس زندگیشان خدا باشد.
این دو تعبیر دقیقاً مترادف کلمه ی اله در عربی است در لغت عربی اله به کسی یا چیزی می گویند که فردی توانائی دفع مضرت و جلب منفعت را در او می بیند در نتیجه احساس علو و بلندی برای او می کند، گرایش و اشتیاق به طرف او پیدا کرده و از سیری که به طرف او دارد احساس آرامش و شکوه به او دست می دهد بنابراین خود را در پناه او قرار می دهد و از او طلب کمک می کند، دلش به او خوش است و هر چه او بگوید بدون هیچ قید و شرطی می پذیرد.
لا اله الا الله یک نفی و یک اثبات است یعنی هیچ فرمانروا و فریاد رسی وجود ندارد (نفی) به غیر از خدا (اثبات) خدائی که خالق هستی است در نتیجه هم از عدم به وجود آورده و هم بقای هستی را تضمین می کند پس اوست که قوانین هستی را تنظیم می کند و اوست که ممکن می سازد در مسیر بماند و به تعبیر دیگر، منافع و مضراتش را کنترل می کند.
توحید الوهیت (توحید فرمانروائی و فریاد رسی) محور اصلی همه ی دعوتها است.
« یُنَزِّلُ الْمَلآئِکَةَ بِالْرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُواْ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَاْ فَاتَّقُونِ » (نحل 2)"
خداوند پیوسته و بتدریج پیام رسانان خودش (ملکه) را نازل می کند برای هر کدام از بندگانش که مشیتش بر آن تعلق گرفته باشد و آن ملکه را همراه با روح و خلّص دعوت که همان لا اله الا انا باشد می فرستد پس موضع وقایه و تقوا در مقابل خدا بگیرید یعنی عبودیت او را کامل کنید و از او استعانت بگیرید".
سپس وقتی متوجه شدیم که این، روح دعوت است در سوره ی فاتحه خدا به ما می آموزد که چگونه موضع عملی مان را اعلام کنیم و تعهد عملی در مقابل این فهم و شناخت که داریم بدهیم. در این سوره برای هر دو جنبه توحید الوهیت موضع عملی مشخص می کند. توحید عبادت و توحید استعانت به ما می آموزد که بگوئیم:
«إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ»
«إِیَّاکَ نَعْبُدُ»، بیان موضع عملی انسان مسلمان در مقابل توحید فرمانروائی است یعنی حال که هیچ فرمانروائی به غیر از تو وجود ندارد پس فقط عبادت و اطاعت بی قید و شرط تو را می کنیم.
«إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ»، بیان موضع عملی انسان مسلمان در مقابل توحید فریاد رسی است. به این معنی : حال که غیر از تو هیچ فریاد رسی که توانائی جلب منفعت و دفع مضرت را داشته باشد وجود ندارد پس فقط از تو کمک می طلبیم. این مفعولهائی که در اول آمده است دلیل بر وجود حصر است اگر جمله می گفت "نعبدک و نستعینک"، این طور معنی می شد که عبادت تو می کنیم و استعانت از تو می جوئیم و دیگر معنی حصر نداشت. ولی حالا که مفعول را تبدیل به ضمیر منفصل کرده، آنرا مقدم بر فعل می کنیم و به تعبیر بلاغی محطّ فاعل است و مؤخر هو برای حصر است. یعنی اینکه در ترجمه اش باید دقت کنیم که فقط تو را عبادت می کنیم و فقط از تو استعانت می جوئیم.
الوهیت (فرمانروائی و فریاد رسی) فقط شایسته کسی است که رحمن و رحیم باشد. رحمان یعنی ذات متصف به رحمت کثیر و رحیم صیغه مبالغه است یعنی آن ذات رحمان به بندگانش رحمت ارزانی می دارد و مرحومینی هستند که متعلق شوند به رحمت خدا. اما رحم چیست؟ کیفیت رحم در خدا مجهول است ولی اثر خارجی آن عبارتست از احساس جلب منفعت و دفع مضرت. در قرآن بعضی جاها رحمان در کنار رحیم آمده است و در بعضی آیات،خداوند رحمان میگوید که مظاهر رحیمیتش را عرضه می کند مثلاً در سوره ی فاتحه می فرماید
«الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» ولی در سوره ی الرحمان می فرماید
«الرَّحْمَنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الْإِنسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَیَانَ» سه ایه بعد از الرحمن از مظاهر رحیمیت خدا هستند. رحمان از صفات اختصاصی خداوند تعالی است. هیچ فردی در لغت عرب (حتی در زمان جاهلیت) کلمه¬ی رحمان را برای غیر خدا بکار نبرده است جز یک شاعر که از روی عناد این کلمه را برای مسیلمه کذاب بکار برده است [2] حال اگر دیگران رحیم باشند مظاهر کوچکی اند از رحم خدا. در نتیجه آن ذات کثیرِ پر از رحمت که رحم می کند به بندگانش یعنی به تمام صورتهای جلب منفعت و دفع مضرت تواناست و فقط او لایق آن است که از او استعانت شود. در نتیجه اگر کسی بگوید که استعانت از غیر خدا درست است باید از قرآن نمونه ای بیاورد که خداوند چنین اجازه ای داده است نه اینکه بعد از آنکه ثابت کرد که یک فرد ولی است، پس نتیجه بگیرد که استعانت از او جائز است چون در آن صورت میدان برای استدلالهای پوچ و باطل باز خواهد شد
پی نوشت:
[1]: استعانت: طلب کمک کردن خارج از عالم محسوسات . طلب کمک غیبی
[2]: می گوید رحمان یمامه