فاروق فرساد

مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَیْهِ

فاروق فرساد

مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَیْهِ

ماجرای غـــــــدیر از نظرما مسلمانان اهل سنت

                               

‏ 


                                 بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ‏



این اثر را تقدیم می کنم به کسانی که در پرتو ایمان به آیاتی چون:


*« و لا تقف ما لیس لک به علم »


* « قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین »


* « فبشّر عبادالّذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه »


از بند دنباله روی بی علم رسته اندو به آزاد اندیشی بها می دهند و از روحیه ی تحمّل شنیدن نظر مخالف برخوردارند و سخن مستدل و معقول را می پذیرند.

به نام خداوند بخشنده ی مهربان

موضوع جانشینی حضرت محمّد صلی الله علیه وسلم قرنهاست میان مسلمانان سنّی وشیعی مورد مناقشه بوده و علمای فریقین همواره دیدگاه یکدیگر را مورد نقد و بررسی قرار داده اند. صحبت از موضوع مزبور در گذشته تنها میان علما و صاحب نظران مطرح می شد. امّا در سه دهه ی اخیر این مباحث در کشور ما بعد از فروپاشی رژیم پهلوی و ایجاد رژیم جدید از حوزه های علمّیه به دانشگاه و مدارس و عرصه ی رسانه های جمعی کشانیده شده است.

اکنون بیش از سی سال از تشکیل رژیم فعلی می گذرد. در این سالها چه در محافل علمیِ مدارس و دانشگاه ها و چه با چاپ و نشر کتاب ها و مجلات و روزنامه ها و چه از طریق رادیو و تلویزیون تنها نظر شیعه ی امامیّه تبلیغ می شود و همیشه مبلّغان آنان متکلّم وحده هستند و موضوع امامت را تبلیغ و به زعم خود آن را اثبات می کنند.

از ابتدای تغییر رژیم ایران تا کنون حتّی یک بار به علمای اهل سنّت اجازه نداده اند در برنامه های رادیویی و تلویزیونی دیدگاه خود را درباره‌ی امامت و خلافت به اطلاع مردم ایران ( برادران و خواهران شیعی ) برسانند. البتّه مسؤولان امر برای این زور گویی و تنگ نظری خود هیچ دلیل منطقی ندارند و اقدامشان به خلاف آیه ی مبارکه‌ی «فبشّر عباد الّذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه 1» است. بی گمان طبق آیه ی مزبور مسؤولان مملکت موظّف هستند فضایی باز و آزاد برای تحقیق در مسائل اعتقادی ایجاد نمایند تا مردم آراء و نظرات مختلف را بشنوند در نتیجه پیروی آنان از دیدگاه مورد قبولشان آگاهانه و بدور از تقلید و تعصّب باشد.

بهر‌حال نویسندگان و مبلّغان متعهّد ما اگرچه به نا حق از تریبون صدا و سیما محروم گشته اند امّا « خودسانسوری » را حرام دانسته و در حدّ توان از طرق مختلف از انجام وظیفه ی « تبلیغ مسائل اعتقادی » از جمله درباره‌ی موضوع خلافت و امامت کوتاهی نورزیده اند. تهیّه‌ی جزوه‌ی حاضر نمونه‌ای از این تلاش هاست. امید داریم که مورداستفاده ی جوانان مؤمن قرار گیرد و در حدّ توان برای تبلیغ و نیز پخش آن بیش از پیش آستین همّت بالا زنند.ومن الله التوفیق 

خلافت اسلامی از دیدگاه ما:

به اعتقاد ما مسلمانان اهل سنّت چون در قرآن هیچ آیه ای وجود ندارد که خداوند متعال به حضرت محمّد صلی الله علیه وسلم دستور داده باشد برای خود جانشین تعیین کند؛ یعنی آیه ای مبنی بر تعیین جانشینی بر رسول اکرم صلی الله علیه وسلم نازل نشده است؛ لذا آن حضرت صلی الله علیه وسلم نیز به چنان کاری اقدام ننموده و هیچ فردی را به عنوان جانشین خود تعیین یا معرفی نکرده است. امّا به شهادت آیات صریح قرآن، پیامبر محبوب صلی الله علیه وسلم طی بیست و سه سال تلاش از میان مردمی غرق در جاهلیّت، بهترین امّت ( مهاجرین و انصار ) را تربیت کرد و قرآن را به بهترین وجه به آنان آموزش داد. خداوند متعال در قرآن به صراحت حکومت و سرپرستی امّت اسلامی را به آن یاران محبوب حضرت محمّد صلی الله علیه وسلم وعده داد.

بعد از رحلت پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم مهاجرین و انصار – سلام و رحمت و برکات خداوند متعال بر آنان باد – سرپرستی امّت اسلامی را به عهده گرفتند و طبق آیه‌ی « و امرهم شوری بینهم » ( 38 / شوری ) در سقیفه‌ی بنی ساعده شورایی تشکیل دادند و بعد از بحث و تبادل نظر، حضرت ابوبکر صدّیق – سلام الله علیه – را به عنوان خلیفه برگزیدند و سایر مسلمانان نیز با منتخب شورا بیعت کردند. 2

ماجرای غدیر از دیدگاه اهل سنّت:


در سال دهم هجری پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم حضرت علی را به همراه عدّه ای از مسلمانان به نجران ( یکی از شهر های یمن ) فرستاد تا زکات مسلمانان و جزیه ی نصارای آن منطقه را بگیرد. هنگامی که حضرت علی از آن دیار باز می گشت، مصادف بود با وارد شدن حضرت محمّد صلی الله علیه وسلم به مکّه برای انجام مراسم حج. بنابراین؛ یکی از همراهانش را به عنوان فرمانده بر آنان گمارد و پیش از آنان خود را به مکّه برای انجام مراسم حج نزد حضرت محمّد صلی الله علیه وسلم رسانید.

بعد از رفتن حضرت علی همراهانش حُلّه های یمنی از اموال زکوی را میان خود تقسیم کردند ( به گمان اینکه سهم خود را از آن اموال برداشته اند. امّا اقدام آنان نوعی امتیاز طلبی بر سایر مردم ذینفع بود ) وقتی به نزدیک مکّه رسیدند حضرت علی برای دیدار آنان از مکّه بیرون رفت. چون دید که حُلّه ها را پوشیده اند، از اقدام همراهانش ناراحت شد و آنان را مورد سرزنش قرار داد و پارچه‌های یمنی را از تن ایشان بیرون آورد و در جای خود نهاد.

اقدام حضرت علی موجب دلگیری همراهانش شد. لذا نزد حضرت محمّد صلی الله علیه وسلم از وی شکایت کردند. حضرت صلی الله علیه وسلم اعتراض آنان را موجّه ندانست و فرمود: علی در امری که به دین خدا ( حقوق مردم )مربوط باشد، سخت گیرتر از آن است که بتوان از وی گلایه کرد. بعد از اتمام مراسم حج، پیامبر امین صلی الله علیه وسلم با همراهانش به سوی مدینه حرکت کرد.در میان راه متوجّه شد، گلایه و اعتراض همراهان حضرت علی بازگو می‌شود. بنابراین؛در محلی به نام جُحفه نزد برکه ای که بعدها به غدیر خم شهرت پیدا کرد توقّف نمود. و برای حاضران سخنرانی کرد و ضمن بیان نصایحی و ذکر امانتداری و نیک رفتاری حضرت علی فرمود:« من کنت مولاه فعلیّ مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه » یعنی:« هرکس من یاور و دوست او هستم علی نیز یاور و دوست اوست خدایا دوست بدار کسی که او را دوست دارد و دشمن بدار کسی که او را دشمن می دارد. » و با این سخنان مبارک و حکیمانه کدورتی که در دل‌های آن افراد نسبت به حضرت علی ایجاد شده بود زدوده شد. این بود خلاصه‌ای از ماجرای مربوط به روایت غدیر از نظر ما مسلمانان اهل سنّت.

داستان مزبور در کتاب‌های سنّی و شیعی ذکر شده است. برای مثال می‌توان به سیره‌ی ابن هشام ج 4 ص 274 ، السیره النبویّه اثر ابن کثیر ج 4 ص 414 ، الکامل فی التاریخ ابن اثیر فصل حوادث سال دهم هجری، تفسیر رَوح الجنان و رُوح الجنان اثر جمال الدّین ابو الفتوح رازی ج 4 ص 275 و مجالس المؤمنین قاضی نورالله شوشتری ج 1 ص 43 مراجعه نمود.

ماجرای غدیر از زبان امامیّه

در سال دهم هجری هنگام بازگشت پیامبر صلی الله علیه وسلم از حجه الوداع در غدیر آیه ی 67 سوره ی مائده نازل شد 3 که می فرماید: « یا ایها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته » یعنی: « ای پیامبر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده برسان. اگر چنان نکنی پیام خدا را نرسانده ای » مقصود از « ما انزل الیک » اعلام نصب الهی حضرت علی به خلافت است. لذا مردم را جمع کرد و دست علی را بلند نمود و خطاب به حاضران فرمود:« الست اولی بکم من انفسکم» یعنی:« آیا نسبت به شما اولویت ندارم؟» گفتند:چرا ای رسول خدا. پس فرمود:« من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه » یعنی:« هر کس من سرپرست او هستم این علی نیز سرپرست اوست خدایا دوست بدار هرکس او را دوست می دارد و دشمن بدار هر کس که او را دشمن می دارد ».

بعد از اتمام سخنرانی از حاضران برای حضرت علی بیعت4 گرفت و فرمود حاضران این موضوع را به غائبان برسانند، این بود خلاصه ی ماجرای غدیر از زبان علمای امامیّه.

به نظر ما مسلمانان اهل سنّت نقل داستان مذکور از زبان امامیّه و برداشتی که از آن می‌کنند دارای اشکالاتی اساسی است و لذا بنا به دلایلی ما مدّعای آنان را درباره ی نصب الهی حضرت علی به خلافت نمی پذیریم.

دلیل اول:

متاسّفانه علمای امامیّه هنگام صحبت از ماجرای غدیر اصل داستان را با سرپوش نهادن بر واقعه ی اعتراض و شکایت همراهان حضرت علی از وی در سفر به یمن که موجب انگیزه ی داستان غدیر شد، تحریف می کنند. و به جای آن آیه ی 67 سوره‌ی مائده را در داستان می‌گنجانند تا به نتیجه ی مورد نظر خود برسند. امّا به نظر ما این آیه هیچ ربطی به تعیین جانشین ندارد و بلکه ناقض مدّعای خودشان نیز هست که بعداً خواهد آمد. البتّه علمای امامیّه نیز مانند ما می دانند که ظاهر آیه ی مزبور هیچ ربطی به ابلاغ امامت و خلافت علی علیه السلام ندارد. در نتیجه با عقیده به تحریف قرآن آیه را تأویل و توجیه می‌کنند. توضیح اینکه:

علمای امامیّه زمانی آشکارا می‌‌گفتند که قرآن تحریف شده و لذا فاقد اعتبار است. در نتیجه برای اثبات امامت حضرت علی به روایات دال بر تحریف قرآن استناد می کردند. چنان که علّامه نوری طبرسی در کتاب « فصل الخطاب فی تحریف کتاب رب الارباب » از قول علّامه مجلسی آورده است: « ... و عندی ان الاخبار فی هذه الباب متواتره معنیً و طرح جمیعها یوجب رفع الاعتماد عن الاخبار بل ظنی ان الاخبار فی هذه الباب لا یقصر عن الاخبار الامامه فکیف یثبتونها بالخبر؟»یعنی: « به نظر من روایات در این باب( تحریف قرآن ) به اعتبار معنی متواتر هستند و ساقط کردن تمام آن روایات موجب بی اعتمادی روایات می شود . بلکه به گمان من روایات در این باب از روایات امامت کمتر نیست ( اگر روایات تحریف آیات درباره ی امامت معتبر نباشد ) مسأله‌ی امامت چگونه از روایات اثبات می شود؟5»

ملاحظه می شود علمای امامیّه به صراحت می گفتند آیه ای که بر امامت دلالت کند در قرآن نیست چون قرآن موجود تحریف شده است. در مورد آیه ی 67 سوره ی مائده نیز می دانند که هیچ ربطی به تعیین جانشین ندارد ناچار روایتی دال برتحریف آیه ی مزبور را مستمسک قرار می دهند و می گویند اصل آیه به گونه‌ای دیگر نازل شده است. برای نمونه در تفسیر صافی اثر ملا محسن فیض کاشانی ذیل آیه مورد بحث آمده است: « یا ایها الرسول بلّغ ما انزل الیک فی علیّ ... کذا نزلت » یعنی:« ای پیامبر آنچه درباره ی علی بر تو نازل شده است ابلاغ کن. آیه اینگونه نازل شده است » البتّه برخی از نویسندگان امامیّه گفته اند روایت مزبور تفسیری است برای آیه ی 67 سوره ی مائده نه اینکه مقصود بیان تحریف آیه باشد. امّا این توجیه قابل قبول نیست، زیرا؛ در روایت فوق به « کذا نزلت = آیه این چنین نازل شده » تصریح شده است و نمی توان آن را کتمان نمود.

خلاصه استناد آنان به آیه ی مزبور ریشه در اعتقاد سابقشان به تحریف قرآن دارد. در نتیجه ادّعایشان غیر قابل قبول است. علاوه بر آنچه ذکر شد از جهتی دیگر نیز استناد آنان به آیه ی مورد بحث ناقض ادّعایشان است توضیح اینکه:

علمای امامیّه از طرفی می گویند که خداوند متعال از همان روزهای آغاز بعثت، حضرت رسول صلی الله علیه وسلم به وی دستور داد حضرت علی را به عنوان جانشین خود به مردم معرفی کند و پیامبر صلی الله علیه وسلم دستور خدارا انجام داد و ده ها و صدها بار آن را تکرار فرمود. از طرفی دیگر هم به آیه ی 67 سوره ی مائده استناد می کنند که در آن آمده است:«و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته » یعنی:« اگر چنان نکنی پیام الهی را نرسانده ای»و می گویند خدا به پیامبرش صلی الله علیه وسلم دستور داد خلافت علی علیه السلام را ابلاغ کند اگر چنان نکند پیام الهی را نرسانده است و این تناقض آشکاری است.

علمای امامیّه برای حلّ این تناقض، هیچ پاسخ منطقی و معقولی ارائه نداده اند جز اینکه می گویند:درست است که پیامبر صلی الله علیه وسلم در آغاز بعثت و در طول بیست و سه سال رسالتش به کرّات امامت وخلافت علی علیه السلام را به مسلمانان اعلام کرده بود امّا اعلام آن در روز غدیر بطور رسمی بود» بدون شک توجیه مزبور از عقل و منطق بدور است و خلاف آیات قرآن می باشد، زیرا؛

اوّلاً، تفاوت اعلام رسمی و اعلام غیر رسمی یک خبر تنها به مطلّع کردن و مطلّع نکردن مردم از آن بستگی دارد. بنابراین؛ وقتی عالی ترین مقام مسؤول در یک جامعه، مردم را از یک خبر، نه یک بار، بلکه چندین بار آشکارا مطلع کرد هربار اقدامش کاملاً رسمیّت دارد.

ثانیاً،طبق آیه ی« و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس » ( 44 / نحل ) یعنی:«و قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم بیان کنی»هرآنچه بر پیامبر صلی الله علیه وسلم نازل شده باشد حتماً آن را به بهترین وجه ممکن به مردم ابلاغ کرده و حقیقت مطلب را برای آنان به خوبی بیان نموده است. با این وصف ادّعای « اعلام جانشینی حضرت علی از سوی حضرت رسول صلی الله علیه وسلم در طول بیست و سه سال غیر رسمی بود امّا اعلام آن در روز غدیر رسمی بود » جز تناقض گویی آشکار هیچ معنای دیگری ندارد.

دلیل دوم

واژه ی « مولی » در زبان عرب و در قرآن کریم به هیچ وجه به معنی خلیفه و امام و رهبر و سرپرست نیامده است. علمای امامیّه نیز بعد از کوشش بسیار و زیر و زبر کردن کتاب های لغت و دیوان¬های شعر و کتب ادبی سرانجام نتوانسته اند برای « مولی » معنی خلیفه یا امام و رهبر و سرپرست را بیابند. واژه‌ی مزبور در قرآن حکیم به صورت مفرد « مولی » و به صورت جمع « موالی » جمعاً بیست و یک بار به معانی زیر آمده است:

الف: به معنی « ربّ و پروردگار » برای خدا در آیه ی 62 سوره‌ی انعام و آیه ی 30 سوره ی یس.

ب: به معنی « نعمت دهنده » برای خدا در آیه ی 2 سوره‌ی تحریم.

ج: به معنی « ارث برنده » جمع آن « موالی = وارثان » برای غیر خدا در آیه‌ی 32 سوره‌ی نساء و آیه ی 5 سوره‌ی مریم.

د:به معنی « صاحب و همنشین » برای اهل جهنّم در آیه ی 15 سوره‌ی حدید.

ه : به معنی « مالک در برابر عبد » برای غیر خدا در آیه‌ی 76 سوره‌ی نحل.

و: به معنی « دوست و یاور» برای خدا و غیر خدا 14 مورد آمده است.

اکنون می گوییم امکان ندارد رسول اکرم صلی الله علیه وسلم به خلاف زبان عرب« مولی» را به معنی خلیفه و سرپرست آورده باشد و باورکردنی نیست آن حضرت که بیست و سه سال قرآن را به مسلمانان آموزش داد و به کرّات« مولی » به معنی دوست و یاور را به ذهن و قلب پیروانش آشنا و مأنوس نمود امّا در غدیر « مولی » را به غیر از معنی قرآنی آن بکار برده باشد.

اگر حضرت محمّد صلی الله علیه وسلم از سوی خدا موظّف بوده تعیین جانشینی علی علیه السلام را اعلام و ابلاغ نماید به حکم آیه ی « و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس » می بایست طبق سنّت شریفش به روشنی تمام آن را بیان کند نه این که آن را طوری ذکر نماید و از واژه ای استفاده کند، نه در زبان عرب وجود داشته و نه در قرآن بدان معنی آمده باشد.

علمای امامیّه می گویند:« چون پیامبر صلی الله علیه وسلم به عنوان مقدّمه، سخنان خود را با عبارات « الست اولی بکم من انفسکم » یعنی:« آیا از خودتان به شما سزاوارتر نیستم؟ » آغاز نموده است پس به قرینه‌ی « أولی » در عبارت مزبور « مولی » در عبارت « من کنت مولاه فهذا علی مولاه » به معنی برتری و اولویّت خواهد بود پس مقصود پیامبر صلی الله علیه وسلم اعلام « اولویّت و سرپرستی علی بن ابی طالب بر مسلمانان » بوده است. یعنی فرمود: همان طور که من بر شما اولویت و برتری دارم و سرپرست شما هستم علی علیه السلام نیز بر شما اولویّت دارد و سرپرست شما است».

پاسخ این است که: به فرض پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم سخنش را با « الست اولی بکم ...» آغاز کرده باشد بازهم ادّعای فوق با آیات قرآن مغایرت دارد یعنی محال است پیامبر امین 6 به خلاف آیات قرآن سخنی فرموده باشد. توضیح اینکه : در قرآن آمده است: « قل انما انا بشر مثلکم یوحی الیَّ»( 6 / فصلت و 110 / کهف )یعنی: « بگو جز این نیست که من بشری مثل شما هستم ( تفاوتم با شما در این است که ) به من وحی می شود » هم چنین در آیه ی 33 سوره‌ی احزاب آمده است:« النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم»یعنی:«پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان اولویّت دارد» بنابراین؛ اولی و برتر بودن پیامبر نسبت به مؤمنان به خاطر نبوّتش است و بدون شک غیر پیامبر که دارای مقام نبوّت نیست نمی تواند مانند آن حضرت صلی الله علیه وسلم نسبت به مؤمنان اولویّت و برتری داشته باشد. به عبارت دیگر « مولی » را به معنی« أولی » گرفتن به معنی پیامبر دانستن حضرت علی است. امّا چون در قرآن اولویت پیامبر بخاطر نبوّتش به وی اختصاص داده شده است و چون علی علیه السلام دارای مقام نبوّت نیست پس مانند پیامبر صلی الله علیه وسلم بر مؤمنان اولویّت ندارد.

به علاوه تردیدی نیست که عبارت « الست اولی بکم من انفسکم » اقتباس از آیه ی «النبیّ اولی بالمؤمنین من انفسهم» است.اگر پیامبر آن را فرموده باشد بسیار واضح است که با یاد آوری این آیه فرموده است اگر من به عنوان پیامبر بر شما اولویّت دارم و مرا مطاع خویشتن می دانید پس از من اطاعت کنید و با علی دشمنی نکنید و هم چنان که مرا دوست دارید علی را نیز دوست بدارید. خدایا دوست بدار کسی که او را دوست دارد و دشمن بدار کسی که او را دشمن بدارد.

دلیل سوم

اعتقاد به امامت منصوصه ( تعیین علی 7به خلافت از سوی خدا ) با آیات صریح قرآن تعارض دارد.

برای نمونه:

1-در آیه ی 41 سوره‌ی حج درباره ی مهاجرین آمده است:

« الّذین ان مکناهم فی الارض اقاموا الصلاه و آتوا الزکات و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر» یعنی: « کسانی که چون در زمین به آنان قدرت دهیم نماز بر پا می دارند و زکات می دهند و به کارهای پسندیده فرمان می دهند و از زشتی باز می دارند » این بشارت تحقّق پیدا کرد و خلفای راشدین از مهاجرین انتخاب شدند. ملاحظه می شود بشارت مزبور، چنان واضح و روشن با تعیین خلیفه در تعارض است که نیازی به توضیح ندارد.

2- در آیه ی 55 سوره ی نور می خوانیم که خداوند متعال وعده ی سرپرستی امّت اسلامی بعد از پیامبر اکرم 6را به مهاجرین و انصار داد و فرمود:« وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض ... » یعنی:« خدا به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته کردند وعده داده است که حتما آنان را در زمین خلافت دهد» حضرت علی نیز در کلام 146 نهج البلاغه به استناد همین آیه از روی یقین به حضرت عمر–سلام الله علیه - مژده داد که سپاه اسلام بر لشکر ایران پیروز خواهد شد. با وجود چنین وعده‌ای باور به امامت منصوصه هیچ معنایی ندارد.

3-در آیه ی 100 سوره‌ی توبه آمده است:« و السابقون الاولون من المهاجرین و الانصار و الذین اتبعوهم باحسان رضی الله عنهم و رضوا عنه و اعدّلهم جنات ... » یعنی:« پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار و کسانی که با نیکوکاری از آنان پیروی کردند خدا از ایشان خوشنود و آنان نیز از او خوشنودند و بهشت هایی را برایشان آماده کرده است...»

چون خداوند متعال به این صراحت و روشنی مهاجرین و انصار همان یاران تربیت شده و آموزش دیده ی حضرت محمّد صلی الله علیه وسلم را رهبر و مقتدای مسلمانان معرفی فرمود پس محال است فردی را به عنوان جانشین تعیین یا معرّفی کرده باشد.

4- خداوند متعال در آیه ی 38 سوره ی شوری می فرماید: « و امرهم شوری بینهم » پس همه‌ی امور مهم مسلمانان باید بر اساس شور و مشورت باشد. درنتیجه حل و فصل امور مهم مسلمانان از کانال شوری با تعیین جانشین ( برای پیروی از فرد بجای شورا ) آشکارا در تعارض است.

5-در آیه ی 59 سوره ی نساء آمده است: « یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم » یعنی: « ای مؤمنان از خدا (قرآن ) و پیامبر ( سنّت ) و صاحبان امرتان ( اجماع ) پیروی کنید. » وقتی قرآن به این روشنی اعلام فرموده است مسلمانان بعد از رسول خدا 6موظّف هستند از«اولی الامر» اطاعت کنند؛ دیگر ادّعای تعیین فرد به عنوان جانشین پیامبر 6معنی ندارد و محال است که پیامبر صلی الله علیه وسلم به مؤمنان فرموده باشد از شورای اولی الامر اطاعت نکنید.


علمای امامیّه می‌گویند مقصود از « اولی الامر » در این آیه امامان معصوم است و خدا به مؤمنان دستور داده است از آنان پیروی کنند. پاسخ این است که :

اولاً،لفظ «اولی6 » جمع است و مفرد ندارد و بکار بردن آن برای فرد نادرست است؛ مثلاً اگر شخصی از فردی اطاعت کند به هیچ وجه صحیح نیست بگوییم آن شخص از«اولی الامر»اطاعت کرده است زیرا؛ مثل آن است گفته شود فلانی که از یک نفر پیروی کرده از چند نفر(صاحبان امر) اطاعت نموده است. وجود پارادکس ( تناقص ) در عبارت مذکور کاملاً مشهود است.

ثانیاً، اطاعت از فرد با آیه‌ی«و امرهم شوری بینهم» به هیچ وجه هم خوانی ندارد، زیرا؛ رأی یک نفر به تنهایی و بدون تأیید جمع صاحب نظران، شورایی نخواهد بود.امّا اطاعت از رأی جمعی( اجماع ) طبق آیه ی 59 سوره ی نساء با آیه ی« و امرهم شوری بینهم » چنان منطبق و سازگار است که مفسّر و مبیّن یکدیگرند و به همین دلیل است که ما مسلمانان اهل سنّت می‌گوییم مقصود از اطاعت از« اولی الامر » اطاعت از«شورای اولی الامر» است.

ثالثاً، چون علمای امامیّه معتقد به عصمت امامان هستند حق ندارند برای اطاعت از آنان به آیه ی 59 سوره ی نساء استناد کنند، زیرا؛ در قسمت دوم همین آیه آمده است:« فان تنازعتم فی شی فردّوه الی الله و الرسول »یعنی: « اگر دچار اختلاف نظر شدید آن را به قرآن و سنّت ارجاع دهید » ملاحظه می شود قرآن و سنّت مرجع نزاع قرار داده شده نه اولی الامر، زیرا؛ آنان محل نزاع هستند یعنی اولی الامر هم ممکن است دچار اختلاف نظر شوند و این با عقیده ی امامیّه به عصمت امامان کاملا ناسازگار است.

ناگفته نماند علمای امامیّه متوجّه این تناقض شده اند. برای حل آن در اینجا نیز به روایتی درباره ی تحریف قرآن متوسّل گشته اند و می گویند اصل آیه طبق روایتی در اصول کافی چنین بوده است:« فان خفتم فی شی فردوه الی الله و الی الرسول و الی اولی الأمر منکم... کذا نزلت » یعنی: « اگر درباره ی چیزی بیم داشتید آن را به خدا و پیامبر و صاحبان امرتان ارجاع دهید آیه چنین نازل شده است » [؟!]

مترجم اصول کافی بعد از ترجمه ی روایت مزبور درباره ی تکرار «اولی الامر » می نویسد: « کلمه ی اولی الامر در قرآن نیست پس ممکن است عثمان آن را انداخته باشد » [؟!] ( به اصول کافی جلد 2 ص 23 ترجمه آقای جواد مصطفوی نگاه کنید).

چنان که ملاحظه شد هر یک از 5 آیه ای که به عنوان نمونه ذکر شد ناقض این ادّعا است که پیامبر امین صلی الله علیه وسلم فردی را به عنوان جانشین خود تعیین و یا معرفی نموده باشد.

دلیل چهارم

اعتقاد به امامت منصوصه ( تعیین علی علیه السلام از سوی خدا به عنوان جانشین پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم) از جهتی دیگر نیز با آیات صریح قرآن در تعارض است. یعنی طبق آیات قرآن مهاجرین و انصار که سالها در محضر مبارک حضرت محمّد صلی الله علیه وسلم دین را به بهترین شیوه آموختند و به احسن وجه تربیت یافتند؛از صمیم دل و با تمام وجود از خدا و رسولش اطاعت کردند و جان و مال خود را در دفاع از دین خدا در طبق اخلاص نهادند و به دلیل اینکه ایمان و اخلاص و تقوایشان مورد پسند و رضای خداوند متعال بود در قرآن کریم از آنان به عنوان « مؤمنان حقیقی = اولئک هم المؤمنون حقّاً » ( 74 / انفال ) و « دارای عالی ترین منزلت نزد خدا = اعظم درجه عند الله » ( 20 / توبه ) و « شاهد و نمونه ی دین داری = و کذلک جعلناکم امه وسطاً لتکونوا شهدا علی الناس »( 143 / بقره ) و« بهشتیان مرضیّ خدا = رضی الله عنهم و رضوا عنه اعدّ لهم جنات ... » ( 100 / توبه ) و ... تعریف و تمجید شده است.

آری! همان یاران تربیت شده‌ی حضرت محمّد صلی الله علیه وسلم که ایمان و شخصیّتشان مورد تأیید خداوند متعال است بعد از رحلت پیامبر محبوب صلی الله علیه وسلم شورایی تشکیل دادند و حضرت ابوبکر صدّیق را به عنوان خلیفه برگزیدند. اگر حضرت صلی الله علیه وسلم از سوی خدا، علی علیه السلام را جانشین قرار داده بود؛ محال بود آن یاران با آن اوصاف قرآنی نسبت به چنان موضوعی بی تفاوت باشند و دستور خدا و سفارش حضرت رسول 6را نادیده بگیرند و یا – معاذالله- آن را زیر پا بگذارند.

کسانی که برخلاف آیات صریح قرآن درباره ی مهاجرین وانصار قضاوت نمایند یعنی از آیات قرآن روی برگردانند و طبق برخی روایات تاریخ بگویند یاران تربیت شده و آموزش دیده‌ی پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم دستور خدا را درباره ی نصب علی به خلافت زیر پا گذاشتند، با این بینش و تفسیر ضدّ قرآنی در واقع ناخواسته پذیرفته اند که :

*-اعاذناالله- اصحاب کرام ( مهاجرین و انصار ) از دین برگشتند و مرتد شدند.

*-معاذالله – زحمات طاقت فرسای پیامبر محبوب صلی الله علیه وسلم در طول بیست و سه سال نقش بر آب شد.

*-نعوذبالله- دین اسلام نیز که به وسیله ی اشخاص گمراه و مرتد به ما رسیده باشد هیچ ارزش و اعتباری ندارد.

آری! این معانی و مفاهیم ضدّ قرآنی نتیجه ی پشت کردن به قرآن و روی آوردن به تاریخ است ( تاریخی که مملوّ از کذب و دروغ است ). کسانی که بینش و عقیده ی خود را درباره ی مهاجرین و انصار به جای آیات شریفه ی قرآن از روایات جعلی و ساختگی تاریخ بگیرند، برای این شرک صریح، فردای قیامت در پیشگاه حق تعالی هیچ عذری نخواهند داشت.

دلیل پنجم

در نهج البلاغه از قول حضرت علی آمده است که می فرماید:«و لعمری ما علی من قتال من خالف الحق و خابط الغیّ من ادهان و لا ایهان» یعنی:«به جان خودم سوگند در جنگیدن با کسی که مخالفت حق کرده و در راه گمراهی قدم نهاده است سستی و مسامحه نمی کنم.»(خطبه ی 24)

« الا انی اقاتل رجلین رجلاً ادعی ما لیس له و آخر منع الذی علیه » یعنی:« بدانید که من با دو کس می جنگم با کسی که چیزی را که حق او نیست ادّعا کند و با کسی که از چیزی که به عهده گرفته است روی گرداند. » ( خطبه ی 172 )

«انی والله لو لقیتهم واحداً و هم طلاع الارض کلّها ما بالیت و لا استوحشت» یعنی:« به خدا سوگند اگر تنهای تنها باشم در جنگیدن با دشمنانم اگرچه همه ی روی زمین را پر کرده باشند باکی و هراسی ندارم. » ( مکتوب 62 نهج البلاغه )

اکنون می‌گوییم اگر حضرت علی از طرف خدا به عنوان جانشین پیامبر صلی الله علیه وسلم تعیین شده بود می بایست با تمام وجود از مقام و وظیفه ی خدادادی خود دفاع نماید و با مسلمانان که با انتخاب حضرت ابوبکر به خلاف امر خدا و رسولش صلی الله علیه وسلم عمل کردند بجنگد. امّا هیچ روایت موثق و معتبری وجود ندارد که بیان کند علی علیه السلام با استناد به روایت غدیر علیه منتخب شورای مهاجرین و انصار اقدامی اعتراض آمیز از خود نشان داده باشد. بنابراین؛ نجنگیدن علی علیه السلام با مسلمانان و عدم اعتراض وی نسبت به انتخاب شدن حضرت ابوبکر توسّط مسلمانان ناقض باور به امامت منصوصه است.

اگر روضه خوانان و برخی از آخوند ها به کتاب «سلیم بن قیس هلالی » که تحت عنوان « اسرار آل محمّد » ترجمه و چاپ شده و مملوّ از اخبار و روایت جعلی است؛ استناد کنند و بگویند حضرت علی نسبت به انتخاب شدن ابوبکر توسّط مسلمانان اعتراضاتی جدّی از خود نشان داد؛ پاسخ این است که کتاب مزبور بنا به تصریح عدّه ای از علمای برجسته و نامدارشیعه ی امامیّه مانند شیخ مفید و علّامه حلی و ابن داوود حلی و آیت الله خویی جعلی و ساختگی است و اعتباری ندارد. مثلاً:

الف) علّامه حلّی در « خلاصه الاقوال فی معرفه الرجال ص 83 » می نویسد: « ... والکتاب موضوع لامریه فیه » یعنی: « ... تردیدی نیست که این کتاب ساختگی است »

ب) ابن داوود حلّی نیز می گوید: « سلیم بن قیس الهلالی ینسب الیه الکتاب المشهور و هو موضوع بدلیل انه قال: ان محمّد بن ابی ابکر وعظ اباه عند موته و قال فیه ان الائمه ثلاثه عشر مع زید و اسانیده مختلفه لم یرو عنه الا ابان بن ابی عیاش و فی الکتاب مناکیر مشتهره و ما اظنه الا موضوعا » یعنی: « کتاب مشهوری به سلیم بن قیس هلالی نسبت داده می شود که ساختگی است. به دلیل آنکه در این کتاب ذکر شده محمّد بن ابی بکر ( که در ) زمان مرگ پدرش دوساله بود او را اندرز داد و در آن ذکر شده ائمه با زید سیزده نفرند! اسناد آن گوناگون است و جز ابان بن ابی عیاش کسی ازاو نقل نکرده و در کتاب منکرات مشهوری وجود دارد و من این کتاب را جعلی می دانم»(الرجال ص 249)

ج: آیت الله العظمی سید ابوالقاسم خویی از مرجع تقلید شیعیان درباره ی این کتاب می نویسد: « والکتاب موضوع لامریه فیه و علی ذلک علامات فیه تدل علی ما ذکرناه منها ما ذکر ان محمّد بن ابی بکر وعظ اباه عند الموت و منها ان الائمه ثلاثه عشر و غیر ذلک. قال المفید: هذا الکتاب غیر موثوق به و قد حصل فیه تخلیط و تدلیس»یعنی:« شک نیست که این کتاب ساختگی بوده ونشانه هایی در این کتاب موجود است که بر صحت نظر ما دلالت دارد از جمله این که محمّد بن ابی بکر پدرش را به هنگام مرگش اندرز داد و ائمّه سیزده نفرند!! و غیر آن. شیخ مفید نیز می گوید: این کتاب قابل اعتماد نیست و در آن تخلیط و تدلیس صورت گرفته است» ( معجم رجال الحدیث ج 8 ص 219 )7


دلیل ششم

در نهج البلاغه آمده است بعد از بیعت مسلمانان با حضرت ابوبکر جمعی نزد حضرت علی رفتند و اظهار پشتیبانی کردند. امّا آن حضرت در پاسخ ایشان فرمود:« فنظرت فی امری فاذا طاعتی قد سبقت بیعتی و اذا المیثاق فی عنقی لغیری » یعنی: « درکار خود اندیشه کردم دیدم اطاعتم از ( فرمان پیامبر صلی الله علیه وسلم) بر بیعتم ( با منتخب مسلمانان ) پیشی گرفته و پیمانی ( از پیامبر صلی الله علیه وسلم) برای بیعت با غیر خودم برگردن دارم »( نهج البلاغه خطبه‌ی 37 )

شارحان نهج البلاغه در شرح این سخن نوشته اند که پیامبر 6به حضرت علی توصیّه فرموده بود اگر در امر خلافت اختلافی پیش آمد با کسی بیعت کن که مسلمانان با وی بیعت می کنند. چنان که سید بن طاووس از علمای مشهور شیعه ی امامیّه در کتاب « کشف المحجه » از آن حضرت نقل می کند که فرمود:« لقد أتانی رهط مهنم ابنا سعید و المقداد بن الاسود و ابوذر غفاری و عمار بن یاسر وسلمان الفارسی و الزبیر بن العوام و البراء بن عازب یعرضون النصر علیّ فقلت لهم ان عندی من نبی الله صلی الله علیه وسلم عهدا و له الیّ وصیه و لست اخالف ما امر نی به » یعنی: « گروهی از جمله دو پسر سعید و مقداد و ابوذر غفاری و عمّار و سلمان و زبیر و براء بن عازب برای یاری دادنم اعلام آمادگی کردند ولی به آنان گفتم من در این مورد با پیامبر صلی الله علیه وسلم عهدی دارم و حضرت به من سفارشی فرموده و در آنچه به من دستورداده مخالفت نمی‌کنم8».

براستی وجدان و عقل سلیم نمی پذیرد خدا به پیامبر صلی الله علیه وسلم دستور داده باشد خلافت حضرت علی را به مسلمانان اعلام کند امّا او بجای آن که به مسلمانان مؤکداً دستور دهد ازحضرت علی اطاعت کنند در عوض به علی 7توصیّه کرده باشد اگر عدّه ای از مردم درامر خلافت دچار اختلاف شدند تو با منتخب مسلمانان بیعت کن. یعنی به مخالفت مسلمانان با وظیفه ی خدادادیت نباید اهمیّت دهی و اعتراض کنی. توصیّه ی مزبور نیز با اعتقاد به امامت منصوصه در تعارض آشکار است.

لازم به ذکراست به نظر نگارنده امکان ندارد عدّه ای از صحابه ی پیامبر صلی الله علیه وسلم بعداز انتخاب حضرت ابوبکر توسّط شورای مهاجرین و انصار و بیعت سایر مسلمانان مدینه با وی، برای اقدام علیه منتخب شورا نزد حضرت علی رفته باشند، زیرا؛


اوّلاً، طبق آیه‌ی 59 سوره ی نساء مسلمانان موظّف به اطاعت از شورای اولی الامر بودند.

ثانیاً، حضرت علی در مکتوب شماره شش نهج البلاغه به صراحت می فرماید:« شورا حق مهاجرین وانصار است و اگر آنان فردی را به عنوان امام و رهبر انتخاب کردند هرکس با آن منتخب مخالفت کند از غیر راه مؤمنان پیروی کرده است»

به هر حال آنچه از نهج البلاغه به عنوان دلیل ششم ذکر کردیم از جهت « الزام خصم بما التزم به»می باشد. یعنی از کتابی که نزد شیعیان معتبر است برای آنان حجّت ارائه دادیم. به عبارتی دیگر ما حق داریم به عنوان دلیل بگوییم روایت مزبور از نهج البلاغه با ادّعای شما برادران شیعی درباره ی امامت منصوصه ناسازگار است و آن را ردّ می کند.

دلیل هفتم

در این واقعیت که حضرت علی به میل و رغبت خود و به عنوان یک وظیفه ی دینی با حضرت ابوبکر و حضرت عمر و حضرت عثمان –سلام الله علیهم – بیعت کرده است هیچ تردیدی وجود ندارد. چنان که در کتاب « الغارات » ج 1 ص 303 اثر ابراهیم بن محمّد ثقفی و نیز در کتاب « مستدرک نهج البلاغه » ص 120 اثر فقیه نامدار و بزرگوار شیعه یعنی شیخ هادی کاشف الغطاء نامه ای نسبتا طولانی از حضرت علی ثبت شده که درآن به انتخاب شدن حضرت ابوبکر وبیعتش با وی و نیز دیگر خلفا تصریح کرده است.

« ... فو الله ما کان یلقی فی روعی الا اقبال الناس علی ابی بکر و اجفالهم الیه فامسکت یدی ، و رایت انی احق بمقام محمّد فی الناس، فلبثتُ بذلک ماشاء الله حتّی رایت راجعه من الناس رجعت عن الاسلام یدعون الی محودین محمّد و ملّه ابراهیم فخشیت ان لم انصر الاسلام و اهله ان اری فی الاسلام ثلماً و هدماً تکون المصیبه به اعظم من فوت و لایه امرکم التی هی متاع ایام قلائل ثم یزول ما کان منها کما یزول السراب فبا یعت ابابکر عند ذلک و نهضت معه فی تلک الاحداث حتّی زهق الباطل کانت ( کلمه الله هی العلیا )ان رغم الکافرون فصحبته مناصحا و اطعته فیما اطاع الله فیه جاهدا فلما احتضر بعث الی عمر فولاه فسمعنا واطعنا و بایعنا و ناصحنا ... » یعنی:« ... پس سوگند بخدا در دلم نمی گذشت و به ذهنم خطور نمی کرد که عرب، امر حکومت را از من برگرداند و مرا به شگفت نیاورد مگر روی آوردن و شتافتن مردم به جانب ابوبکر،پس،از بیعت با وی خودداری کردم و دیدم که من سزاوارتر از دیگران به مقام محمّد صلی الله علیه وسلم در میان مردم هستم لذا تا مدّتی که خدا خواست درنگ نمودم تا این که دیدم گروهی از مردم مرتد شده از اسلام برمی گردند وبه سوی نابودی آئین محمّد صلی الله علیه وسلم و دین ابراهیم علیه السلام دعوت می کنند پس ترسیدم که اگر به یاری اسلام و مسلمین برنخیزم شکاف و ویرانی بزرگی در اسلام ببینم که مصیبت آن بزرگتر از فوت ولایت و سرپرستی کار شما باشد که کالای چند روز اندک است سپس مانند سراب محو می گردد، در آن هنگام با ابوبکر بیعت نمودم و به همراه او در آن حوادث قیام کردم تا باطل از میان رفت و« گفتار خدا والاتر است » هرچند بر خلاف میل کافران باشد. پس با ابوبکر از راه خیر خواهی مصاحبت کردم و در آنچه خدا را فرمان می برد با کوشش تمام او را اطاعت نمودم آنگاه چون به حال احتضار رسید وظیفه را به عمر سپرد9 و ما بیعت کردیم و اطاعت نمودیم و خیر خواهی نشان دادیم...10»

ملاحظه می شود که حضرت علی خود را برای خلافت سزاوارتر دانسته و نفرموده است تنها من سزاوارم و تازه از آن پست و مقام به عنوان کالای چند روز اندک و سراب محو شدنی یاد کرده است. آیا باور کردنی است حضرت علی درباره ی مقام و منصب الهی این چنین بفرماید؟ به علاوه آن حضرت مشخّصاً ابوبکر صدّیق و پیروانش را اهل اسلام دانسته و از سر خیرخواهی و به عنوان یک وظیفه دینی همراه و همدوش آنان علیه مرتدین و از دین برگشتگان به مبارزه برخواسته است.

آری! به نظر ما بیعت حضرت علی با حضرات ابوبکر و عمر و عثمان – سلام الله علیهم – دلیلی قاطع و قوی بر ردّ باور به امامت منصوصه است.برادران شیعی باید بپذیرند که حضرت علی اگر خود را منصوب من عندالله می دانست تحت هیچ شرایطی نمی بایست با خلفا بیعت کند. بدون شک بیعت حضرت علی با منتخب مردم، ناقض ادّعای امامیّه است که می گویند علی منصوب من عندالله است و این دو قابل جمع نیستند.

برخی از آخوند های روضه خوانِ دنباله رو خرافات می گویند: حضرت علی را به زور به بیعت با ابوبکر وادار کردند. پاسخ این است که :

اوّلاً، سند و مدرک فوق الذّکر ادّعای آنان را ابطال می کند.

ثانیاً، هم چنان که قبلاً ذکر شد روضه خوانان به کتاب «اسرار آل محمّد» استناد می کنند و کتاب مزبور از نظر علما و فقهای برجسته ی امامیّه جعلی و ساختگی است.

ثالثاً، سخن و ادّعای روضه خوانان بیسواد که می گویند حضرت علی ب ه ناچار ظالمان را تأیید کرده و تسلیم آنان شده است ، واهی و مردود و باطل است، زیرا؛ متوجّه نیستند که با این سخنان بی اساس در واقع به حضرت علی توهین می کنند و –معاذالله- او را معذب فی النّار و جهنّمی می دانند چرا که خدا در قرآن می فرماید: « ولا ترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار » یعنی : « به جانب ستمگران گرایش پیدا نکنید که آتش شما را می گیرد .» ( 112 / هود ) 11

درباره ی دلیل هفتم شایسته است سخن و استدلال فرزند حضرت حسن را نیز ذکر نماییم.

حضرت حسن مثنّی فرزند حضرت حسن مجتبی نوه ی حضرت علی مرتضی – سلام الله علیهم – درباره ی این که روایت غدیر هیچ ربطی به تعیین و یا معرّفی جانشین از سوی پیغمبر اسلام صلی الله علیه وسلم ندارد دلیل بسیار متقن و معقولی ارائه داده است چنان که حافظ ابن عساکر از آن بزرگوار چنین نقل می کند:« قیل ألم یقل رسول الله-ص- : من کنت مولاه فهذا علی مولاه؟ فقال بلی ولکن والله لم یعن رسول الله صلی الله علیه وسلم بذلک الاماره و السلطان و لو اراد ذلک لافصح لهم به فان رسول الله صلی الله علیه وسلم کان انصح المسلمین و لوکان الامر کما قیل،لقال –ص- : یا ایها الناس هذا ولی امرکم و القائم علیکم من بعدی فاسمعوا له و اطیعوا والله لئن کان الله و رسوله اختارا علیا لهذا الامر و جعله القائم للمسلمین من بعده ثم ترک علی امر الله و رسوله لکان علی اول من ترک امر الله و رسوله »،(رواه الحافظ ابن عساکر عن نفیل بن مرزوق عن الحسن بن الحسن).

یعنی:«از حسن مثنّی فرزند حسن بن علی علیه السلام پرسیده شد: آیا پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم نگفت:من کنت مولاه فهذا علی مولاه؟ پاسخ داد: چرا! امّا سوگند به خدا قصد پیامبر از این سخن امارت و سلطنت نبوده است. اگر مقصودش این بود با کمال وضوح آن را ادا می کرد. زیرا؛ رسول خدا صلی الله علیه وسلم خیرخواه ترین افراد نسبت به مسلمانان بود و اگر مرادش خلافت بود می فرمود: ای مردم! این علی فرماندار شما و قائم بر امور شما بعد از من است. پس سخن او را بشنوید و از وی اطاعت کنید. بخدا قسم اگر خدا و رسول صلی الله علیه وسلم علی علیه السلام را برای حکومت انتخاب کرده بودند و او را زمامدار مسلمانان می نمودند و سپس علی علیه السلام فرمان خدا و رسول صلی الله علیه وسلم را ترک کرده ( و با خلفا بیعت می نمود ) در آن صورت نخستین گناهکار و نافرمان از امر خدا و رسول او بود» 12

راستی آیا این سخن و استدلال قوی برای هر شیعه ی منصف و خردمندی کافی نیست تا بپذیرد باور به روایت غدیر به معنی تعیین حضرت علی به خلافت، به امر خدا، نتیجه اش توهین به خود آن حضرت است. چرا که دستور خدا و رسول محبوبش را زیر پا گذاشت و با خلفا بیعت کرد؟

اگر گسی از روی مغالطه ادّعا کند این روایت معتبر نیست پاسخ این است که موضوع روایت خبر از یک حادثه و رویداد نیست بلکه یک استدلال معقول و محکم است. پس به فرض اینکه گوینده ی استدلال نوه ی حضرت علی نباشد فرقی نمی کند و به اصل استدلال هیچ خدشه ای وارد نمی شود.

دلیل هشتم

اگر حضرت علی منصوب من عندالله بود می بایست از آن مقام و منصب الهی به عنوان حق انحصاری برای خودش یاد کند. امّا حضرت علی چنان نکرد و تنها به ذکر « من از دیگران سزاوارتر به مقام خلافت هستم » بسنده نمود مثلاً:

الف- از ابوالفضل علیه السلام روایت شده که گفت: « سمعت علیا یقول بایع الناس ابابکر و أنا و الله اولی بالامر منه » یعنی: « شنیدم که علی می گوید مردم با ابوبکر بیعت کردند در حالی که بخدا قسم من به این امر از او سزاوارترم »( بحار الانوار ج 8 ص 175 )

ب- از عامر بن واصله نقل شده است که گفت: « سمعت علیا و هو یقول استخلف الناس ابابکر و انا و الله احق بالامرمنه»یعنی:« ابوبکر از سوی مردم خلیفه شد در حالی که بخدا سوگند من از او به خلافت شایسته ترم » ( مستدرک نهج البلاغه ص 119، خصال شیخ صدوق و بحار الانوار ج 8 ص 328)

ج-در کتاب « الغارات » اثر ابراهیم بن محمّد ثقفی ج 1 ص 303 آمده است که حضرت علی گفته است: مردم به ابوبکر روی آوردند در حالی که:«رایت انی احق بمقام محمّد فی الناس » یعنی: « دیدم من نسبت به مقام محمّد در میان مردم شایسته ترم »

د- هنگامی که مردم تصمیم گرفتند با حضرت عثمان بیعت کنند حضرت علی فرمود:« لقد علمتم انی احق بها من غیری»یعنی:« شما می دانستید که من برای خلافت از دیگری سزاوارتم »(کلام 73 نهج البلاغه)

ملاحظه می شود اگر حضرت علی به نص الهی خلیفه بود می بایست بفرماید خلافت تنها حقّ من است. امّا او فرمود: من خود را برای خلافت سزاوارتر می دانم و با این بیان به شایسته و سزاوار بودن خلفای راشدین برای مقام خلافت به وضوح صحه نهاده است.

دلیل نهم

بعد ازشهادت حضرت عثمان – سلام الله علیه – توسّط باغیان جنایتکار، مسلمانان نزد حضرت علی رفتند تا برای خلافت با وی بیعت کنند امّا او قبول نکرد و فرمود:« دعونی و التمسوا غیری » یعنی: « مرا رها کنید و غیر من را برای این کار بخواهید » ( خطبه ی 91 نهج البلاغه ) سرانجام وقتی مسلمانان اصرار ورزیدند او نیز راضی شد.

سوال این است که اگر خدا حضرت علی را به خلافت انتخاب کرده بود آیا حق داشت آن را نپذیرد؟ چرا وی وظیفه ی خدایی خود را به عهده نمی گرفت؟

هم چنین در خطبه ی 276 نهج البلاغه آمده است که حضرت علی می فرماید:«والله ما کانت لی من الخلافه رغبه و لا فی الولایه اربه و لکنکم دعوتمونی الیها وحملتمونی علیها»یعنی:« به خدا قسم من رغبتی به خلافت نداشتم و نیازی به ولایت من نبود شما مرا به سوی خلافت خواندید و مرا بدان وادار کردید ».

اگر حضرت علی از سوی خدا برای خلافت تعیین شده بود چرا فرمود هیچ میل و رغبتی به آن نداشتم؟

آیا هیچ وجدان و عقل سلیمی میزپذیرد علی علیه السلام نسبت به خلافتی که خداوند به او اختصاص داده باشد بیزمیل باشد؟ بدون شک اظهار بی میلی و بی رغبتی حضرت علی به خلافت،دلیل واضحی است برای این که آن حضرت از سوی خدا به خلافت تعیین نشده بود.

دلیل دهم

درباره ی اختیاری و انتخابی بودن امامت و خلافت در کتاب های تاریخ و نیز درکتبی که نزد شیعیان معتبر است، از حضرت علی سخنان صریحی وجود دارد که با اعتقاد آنان به اینکه خدا حضرت علی را به خلافت انتصاب کرده بود کاملاً متعارض و ناسازگار است در اینجا 10 مورد از آن سخنان را ذکر می کنیم.

1- در نهج البلاغه مکتوب شماره 6 و وقعه صفین ص 29 اثر نصر بن مزاحم منقری از قول حضرت علی آمده است:« ... انما الشوری للمهاجرین و الانصار فان اجتمعوا علی رجل و سموه اماماً کان ذلک لله رضی فان خرج عن امر هم خارج بطعن او بدعه ردوه الی ما خرج منه فان ابی قاتلوه علی اتباعه غیر سبیل المؤمنین ... » یعنی: « جز این نیست که شورا حق مهاجرین و انصار است، بنابراین؛ اگر آنان بر مردی اتفاق کردند و او را امام نامیدند، این کار موجب رضای خدا است. پس کسی که به سبب طعن و بدعت از امر ایشان بیرون رفت، او را بر می گردانند. اگر از برگشت خودداری ورزید، چون از غیر راه مؤمنان پیروی کرده است با وی می جنگند »

2-در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 4 ص 17 و بحارالانوار ج 8 ص 449 و وقعه صفّین ص 98 از قول حضرت علی آمده است: «انما الناس تبع المهاجرین و الانصار و هم شهود للمسلمین علی ولایتهم و امر دینهم»یعنی:« جز این نیست که مردم پیرو مهاجرین و انصارند و ایشان در کار حکومت و دینشان نظارت دارند ( نمایندگان مردم اند)».

3-در«مستدرک نهج البلاغه الباب الثانی ص 2» از قول حضرت علی آمده است:« فازالمهاجرون الاولون بفضلهم فی الاسلام ان یناز عهم الامر الذی هم اهله »یعنی:« مهاجرین نخستین با برتری خویش در اسلام گوی سبقت را ربوده اند از اینکه در کار حکومت که شایسته آنان است با ایشان نزاع و اختلاف شود.»

4-در وقعه صفّین ص 23 و الکامل للمبرد ج 3 ص 247 از قول حضرت علی آمده است: « لعمری ما کنت الا رجلا من المهاجرین اوردت کما اوردوا و اصدرت کما اصدروا و ما کان الله لیجمعهم علی الضلال لا لیضر بهم علی العمی»یعنی:« به جان خودم سوگند که من فقط مردی از مهاجران هستم به هر آبشخوری که آنان در آمدند، من نیز در آمدم، و از هر کجا که آنان ( مردم ) را برگرداندند من نیز برگرداندم و چنین نیست که خدا آنان را بر گمراهی گردآورد یا به کوری گرفتار نماید»


5-در تاریخ طبری ج 3 ص 455 آمده است:« لما قتل عثمان اتی الناس علیا و هو فی السوق المدینه و قالوا ابسط یدک نبایعک قال لاتعجلوا فامهلوا تجمع الناس و یتشاورون»یعنی:« وقتی حضرت عثمان کشته شد مردم نزد حضرت علی رفتند در حالی که در بازار بود و گفتند دستت را بگشا تا با تو بیعت کنیم فرمود عجله نکنید مهلت بدهید تا مردم (مهاجرین و انصار) جمع شوند و با یکدیگر مشورت کنند ».

6-در تاریخ طبری ج 3 ص 455 آمده است که حضرت علی خطاب به مردم مدینه که اکثر آنان از مهاجرین و انصار بودند فرمود: « یا اهل مدینه انتم اهل الشوری و انتم تعقدون الامامه و حکمکم جار علی الامه فانظروا رجلا تنصبونه و نحن لکم تبع»یعنی:«ای مردم مدینه شما اهل شورایید و شما هستید که امامت را منعقد می نمایید و حکم شما بر امّت شایسته و جاری است پس بنگرید چه مردی را برای خلافت نصب می نمایید در هر حال ما تابع شماییم.»

7-در تاریخ طبری ج 3 ص 456 و الکامل فی التاریخ اثر ابن اثیر ج 4 ص 127 و بحار الانوار مجلسی ج 8 ص 367 آمده است وقتی مردم برای بیعت با حضرت علی حاضر شدند« جاء علی وصعد المنبر و قال ایها الناس عن ملا و اذن امرکم هذا لیس لاحد الا من امرتم » یعنی:«حضرت علی آمد و بالای منبر رفت و گفت ای مردم انبوه و هوشمند هیچ کس در امر حکومت شما حق اختصاصی ندارد مگر آن کسی را که شما خودتان امیر کنید»

8-در نهج البلاغه خطبه ی 173 آمده است که حضرت علی می فرماید: «ولعمری لان کانت الامامه لا تنعقد حتّی یحضرها عامه الناس فما الی ذلک سبیل ولکن اهلها یحکمون علی من غاب عنها لیس للشاهد أن یرجع و لا للغائب ان یختار» یعنی: « به جانم سوگند تا عموم مردم حاضر نشوند امامت منعقد نمی شود و کسانی که حاضرند و اهلیّت دارند حکم می کنند و حاضر نباید از( رأی جمع) سر باز زند و غائب نیز حق ندارد ( با رأی جمع ) مخالفت کند ».

9- در بحار الانوار ج 18 ص 513 از قول حضرت علی آمده است: « و الواجب فی حکم الله و حکم الاسلام علی المسلمین بعد ما یموت اما مهم او یقتل ضالا کان او مهتدیا مظلوما کان او ظالما حلال الدم او حرام الدم ان لا یعملوا عملا و لا یحدثوا حدثاً و لا یقدموا یداً او رجلاً و لا تبدوا بشی قبل ان یختار وا لانفسهم اماماعفیفاً عالماً عارفاً بالقضاء و السنه»یعنی:« در قانون خدا و احکام اسلام بر مسلمانان فرض است بعد از آن که رهبرشان فوت کرد یا کشته شد، گمراه باشد یا هدایت یافته، مظلوم باشد یا ستمگر، خونش حلال باشد یا حرام، هیچ کاری نکنند و هیچ سخنی نگویند و برای هیچ کاری پیش قدم نشوند، مگر اینکه پیش از آن برای خود امامی برگزینند که پاکدامن و خدا ترس و پرهیزکار و آگاه به قضاوت و سنّت باشد. »

10-در کتاب تاریخ مسعودی ( مروج الذهب ) ج 2 ص 412 که امامیّه وی را از خودشان می دانند آمده است: مردم در زمان خلافت حضرت علی بعد از ضربت خوردن آن حضرت: « دخل علی علیّ 7الناس یسئلونه فقالوا یا امیر المؤمنین أریت ان فقد ناک و لا نفقدک انبایع الحسن؟ قال لا آمرکم و لا انهاکم و انتم ابصر»یعنی:« بر حضرت علی وارد شدند و پرسیدند ای امیر مؤمنان به ما خبر بده که اگر تو را از دست دادیم – و خدا کند از دستت ندهیم – آیا با فرزندت حسن بیعت کنیم؟علی 7 فرمود نه به شما امر می کنم که بیعت کنید و نه شما را از این کار نهی می نمایم شما به کار خودتان بیناترید»

همچنین در صفحه ی 414 می خوانیم که مردم به حضرت علی گفتند:«الا تعهدیاامیر المؤمنین ؟ قال: ولکنی اترکهم کما ترکهم رسول الله » یعنی:« ای امیر مؤمنان آیا عهد خلافت را به کسی واگذار نمی کنی؟ فرمود: نه! ولکن ایشان را ترک می کنم هم چنان که رسول خدا 6آنان را ترک کرد ( و کسی را به خلافت نگماشت )»

به نظر ما مسلمانان اهل سنّت این همه دلیل واضح و مبرهن و متقن و محکم کافی است تا هر مسلمان شیعی خردمند و منصفی بپذیرد که:

1-نه خداوند متعال کسی را به عنوان جانشین حضرت محمّد 6تعیین فرمود و نه حضرت 6به چنان کاری اقدام نمود.


2-اعتقاد به امامت منصوصه نه تنها از جهات مختلفی با آیات صریح قرآن و عمل کرد و سخنان حضرت علی بطور آشکار و روشن در تعارض است بلکه – معاذالله – به معنی بی ثمر دانستن بیست و سه سال تلاش حضرت محمّد 6برای ساختن امّتی نمونه و توهین به ممدوحان و محبوبان خدا یعنی مهاجرین و انصار از جمله حضرت علی می باشد و بالاخره – نعوذبالله – به معنی بی اعتبار دانستن قرآن و سنّت و کتب سیره و ... است، زیرا؛ دینی که به وسیله ی اشخاص مرتد و از دین برگشته به ما رسیده باشد ارزش و اعتباری ندارد.

ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذهدیتنا و هب لنا من لدنک رحمه انک انت الوهّاب.


ربّنا اغفرلنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان و لا تجعل فی قلوبنا غلّاً للّذین آمنوا


اللهم وفّقنا لما تحبّه و ترضاه

آمین یا ربّ العالمین

خدمتگزار اهل سنّت

ساجد ساعی

__________________________________

پاروقی


1- « پس مژده ی ( هدایت و سعادتمندی ) بده به بندگانم آنانی که هر سخنی رامی شنوند پس از بهترین آن پیروی می کنند ». ( 17 و 18 / زمر )

2 - استاد هادی یار احمدی – حفظه الله – در کتاب ارزشمند « بهترین امّت » طبق آیات قرآن مرحله به مرحله توضیح داده است که چگونه حضرت رسول (ص)اصحاب مهاجر و انصار را به نحو احسن تربیت کرد و آموزش داد تا بعد از آن حضرت سرپرستی امت اسلامی را به عهده گیرند. مشارالیه، خلافت اسلامی از دیدگاه اهل سنّت را به روش قرآنی بیان کرده است. مطالعه‌ی اثر مذکور که در نوع خود واقعاً عالی و بی نظیر است و نگارنده از آن بهره‌ی فراوان برده¬ام به خواننده‌ی ارجمند پیشنهاد می‌شود.

3 - هر مسلمان منصفی به آیه‌ی مذکور در قرآن نگاه کند به آسانی متوجّه می شود که این آیه ارتباط دقیقی با آیات ما قبل و ما بعد خود دارد و ادّعای امامیّه به معنی آن است که– معاذالله – خداوند حکیم آن را بی ربط نازل کرده است و آیات قرآن از تناسب و فصاحت برخوردار نیست.

4- ادّعای بیعت گرفتن برای حضرت علی، ناقض عقیده به نصب وی به خلافت از سوی خدا است. زیرا؛ بیعت روشی است برای تعیین خلیفه و رسمیّت دادن به آن. پس اگر کسی به عنوان خلیفه‌ی پیامبر از سوی خدا تعیین شده باشد دیگر بیعت گرفتن برای وی معنی ندارد. به عبارت دیگر بیعت کردن با کسی، مانند رأی دادن به وی است وقتی فردی از سوی خدا برای مسؤولیّتی تعیین شده باشد، دیگر رأی دادن به وی معنی ندارد. اگر گفته شود بیعت برای اطاعت از علی7 بود، پاسخ این است که بیعت وی با خلفا باز هم ناقض این توجیه است. 

5-به نقل از رساله‌ی « تطهیر اذهان از روایات ضد قرآن » اثر دکتر پژمان دلشاد، ص

6- اولو (در حالت رفع) و اولی (درحالت نصب وجر) از لحاظ علامت اعراب مانند جمع مذکر سالم است.

7 - به نقل از حاشیه ی صفحه ی 37 کتاب « شاهراه اتحاد » اثر ارزشمند علّامه حیدر علی قلمداران – رحمه الله تعالی –

8 - به نقل از کتاب « راهی به سوی وحدت اسلامی » اثر دانشمند مخلص و توانا استاد مصطفی طباطبایی ص 169

9- در کتب تاریخ آمده است: حضرت ابوبکر – سلام الله علیه - در روزهای آخر عمر شریفش مهاجرین و انصار را دعوت کرد و از آنان خواست تا خلیفه ای را تعیین نمایند. آنان جلسه ای تشکیل دادند و بعد از بحث و بررسی سرانجام به اتفاق، آن امر را به خود حضرت ابوبکر ارجاع دادند و از وی خواستند فردی را انتخاب نماید. او حضرت عمر را انتخاب نمود و آنان نیز با وی بیعت کردند، بنابراین؛ ابوبکر صدّیق طبق دستورو تأیید شورای مهاجرین و انصار بود که حضرت عمر را انتخاب نمود.

10 - به نقل از کتاب مشعل اتحاد اثر عبدالکریم بی آزار شیرازی ص 21

11- مسوؤلان و مبلغان حکومتی در « هفته ی وحدت » هنگامی که از اتّحاد و همبستگی میان مسلمانان صحبت می کنند می گویند « امیر المؤمنین علی 7 برای حفظ وحدت اسلامی با خلفا بیعت نموده و نسبت به اسلام و مسلمین خیر خواه بوده است ». امّا در طول سال همنوا و همصدا با روضه خوانان از « اذیّت شدن حضرت فاطمه و شهادت او [؟!] و ... دم می زنند و مانند سلمان رشدی با لعن و نفرین اصحاب کرام (مهاجرین پاک و بزرگوار ) و امّهات المؤمنین ( همسران پاک رسول خدا 6) به مقدّسات بیش از یک میلیارد مسلمان اهل سنّت اهانت می کنند و با این تناقض گوییِ آشکار که از عدم یکرنگی آنان حکایت دارد عملاً اثبات می کنند در ادّعایشان ( تلاش برای وحدت اسلامی ) واقعاً صادق و راستگو نیستند.

12- « اساس مذهب و فقه امامیّه ص 7 استاد حیدر علی قلمداران »


منبع:www.borhanma1.blogsky.com

آیا مردگان صدای ما را میشنوند؟


سؤال دیگری مطرح شده است در مورد اینکه قرآن می فرماید: 


« إِنَّکَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى » (نحل80) 


تو نمی توانی صدای خودت را به مرده ها برسانی. و یا


  « وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِی الْقُبُورِ » (فاطر 22)  


و کسانیکه در قبرها هستند صدای تو به آنها نمی رسد. گفته اند این تشبیه است در نتیجه ربطی به بحث ما ندارد ولی من می گویم اتفاقاً چون تشبیه است به بحث ما ارتباط پیدا می کند. در اینجا کافران به مرده ها تشبیه شده اند و در اینکه به آیات توجه نمی کنند به "من فی القبور" تشبیه شده اند.


ولی مگر قاعده را از یاد برده ایم که وقتی چیزی را به چیز دیگر تشبیه می کنیم باید وجه شبه در بین آنها برقرار باشد. و وجه شبه از مشبّه به قویتر باشد. وقتی صورتی را به ماه تشبیه می کنیم باید در ذهنمان زیبائی ماه از این صورت بیشتر باشد. اینجا می گوید کافران مثل مردگان هستند. در چه چیز مثل مردگان هستند؟ در نشنیدن. پس باید نشنیدن در مرده ها خیلی قویتر باشد به همین دلیل است که نشنیدن کافران را به مرده ها تشبیه کرده است.


در جای دیگری قرآن کلمه میت را برای پیامبر بکار برده است موتی جمع میت است یکی از افراد موتی، همان میت پیامبر است پس عدم سماع برای پیامبر هم مطرح است.