دو نظریه در مورد ریشه ی آل رایج است.
علمای شیعه و تعدادی از علمای سنی معتقدند ریشه ی این کلمه اهل بوده که قلب بر آن صورت گرفته و آل شده است. در نتیجه اهلِ فلان کس یعنی آل فلان کس. و فرقی با هم ندارند. دسته ی دیگر که رای اینها تحقیقی است و به نظر من رای اینها درست است می گویند آل از ریشه ی اَول است و آل،یأولوا، اولاً یعنی رجع،یرجعوا، رجوعاً. بنابراین چون اَول یعنی بازگشت، پس آلِ هر کس، یعنی کسانیکه بازگشت بطرف او می کنند در واقع آل محمد یعنی تمام پیروان حقیقی محمد. همانطور که آل فرعون تنها خانواده ی فرعون نبودند. آنجا که می فرماید آنها را نابود کرده و به جهنم انداختیم منظور همه ی اطرافیان و افراد فرعون است.
تعریف دوم دو برتری نسبت به تعریف اول دارد. اول اینکه ریشه اش احتیاج به آن قلب بدون قاعده ندارد. (اگر هر دو کلمه یکی است باید یک معنی هم داشته باشد ما می گوئیم اهل سنندج ولی نمی گوئیم آل سنندج.در صورتیکه اگر هر دو کلمه یکی بود می توانستیم بگوئیم آل سنندج). دوم اینکه کلمه ی اهل را برای همه بکار می برند ولی کلمه ی آل، مخصوص طبقه ای است که دارای موقعیت بالائی باشند (از هر لحاظ) برای یک فرد که دارای یک شغل عادی باشد به اهل و عیالش می گویند اهلِ فلان شخص ولی نمی گویند آلِ فلان شخص.در نتیجه صحابه و حضرت علی و فرزندانش و همه مسلمانان واقعی و هر کس که مرجعش حضرت محمد است آل محمد هستند.
آیا امامت بالاتر از نبوت است؟
مسئله دیگر اینکه می گویند امامت مقامی بالاتر از نبوت و رسالت است. دلیل آن را هم این می گویند که در آیه ی 124سوره ی بقره، حضرت ابراهیم بعد از اینکه به مقام نبوت و رسالت رسید به مقام امامت می رسد.
«وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ »(بقره 124)
جواب:اساساً فرق امامت با نبوت و رسالت چیست؟ نبوت عبارتست از اینکه
خداوند، استعداد و خصوصیت و صلاحیتی را در فردی ایجاد کرده و نباء (خبر)
برای او می فرستد. یعنی وقتی فردی دارای آن صلاحیت شد -که خدا خودش می داند
به چه صورت است-نباء دریافت می کند و می شود نبی. و اگر مامور شد که این
نباء را به جامعه اعلام کند می شود رسول. پس نبوت ناظر به دریافت وحی است و
رسالت ناظر بر ارائه و اعلام وحی.
اما کار هدایت انسانها با این دو مرحله به سرانجام نمی رسد. خداوند تعالی
برای اینکه حجتِ برنامه اش را تمام کند و کسانی را برای مقابله با مستکبرین
و مترفین داشته باشد که مردم را آگاه کرده و آنها را بر علیه مترفین و
مستکبرین بشورانند و مردم را به طرف هدایت دعوت کنند و توانائی سر مشق و
الگو شدن را داشته باشند؛ چنین افرادی را در جامعه ایجاد می کند. در واقع
آن جنبه از کار دعوت، که نقش الگو و مقتدا بودن و راهنمائی اجرای عملی
برنامه است را امامت می گویند.
نبوت و رسالت دو منصب انتسابی هستند که انسان بدست خودش نمی تواند آن را
کسب کند ولی امامت منصبی است که انسان اگر دارای آن ویژگی شد که دیگران
دنبال او بیفتند و آنها را بطرف خیر و یا شر [8] ببرد دیگر او امام است. و
اینکه در سوره ی بقره، قرآن از امامت حضرت ابراهیم بحث می کند به خاطر
تأخیر زمانی است نه اینکه امامت بالاتر از نبوت و رسالت باشد.
اگر از قرآن هیچ اطلاعی راجع به حضرت ابراهیم نداشتیم و فقط این آیه را می
خواندیم :
«وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ »(بقره 124).
این مطلب را درک می¬کردیم که فردی بنام ابراهیم بوده که خدا با آزمایشهای فرساینده او را آزموده است و او با عالی ترین صورت از زیر بار مسئولیت سر بلند بیرون آمده است در نتیجه خدا گفته است تو ویژگی و صلاحیت داری که در تطبیق یک شریعت و برنامه امام مردم بشوی. اگر ما بوسیله ی آیات دیگر نمی دانستیم که ابراهیم نبی و رسول بوده است با این آیه نمی توانستیم نبوت و رسالت او را ثابت کنیم.
در میان غیر نبی هم افراد می توانند مقام امامت را احراز کنند بدین صورت که
فردِ غیر نبی، باید اول نباء را از کتاب دریافت کند سپس خود را پرورش داده
و امام مردم بشود.
آیه ی 67 سوره مائده ( آیه ی ابلاغ )
« یا ایها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربّک و ان لم تفعل فما بلغت الرسالته وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ»
.می گویند طبق این آیه خداوند به پیامبر امر کرده است که ولایت و امامت علی بن ابیطالب را به مردم ابلاغ کند و اگر این کار را نکند انگار کلّ رسالتش را ابلاغ نکرده است و در این ابلاغ نباید بترسد زیرا خداوند او را محفوظ می دارد.
جواب:از اول سوره مائده که نگاه می کنیم بحث اهل کتاب مطرح است. بحث از
ولایت آنها و نهی از اتخاذ ولایت آنها، و معرفی کردن دایره ی ولایت برای
مؤمنین.و تا اینجا سوره، جوی را نشان می دهد که احتمالاً در شرایطی بخاطر
بعضی مصلحت ها پیامبر خدا، تبلیغ بعضی از مسائل مربوط به اهل کتاب را به
تأخیر انداخته باشد. یعنی حالتی در جامعه ایمانی بوده، و تهاجماتی موجود
بوده است؛ که پیامبر به خاطر بعضی مصلحت ها، مقداری از دعوت در این زمینه
را به تأخیر انداخته باشد. بعد از اینکه خدا، تا اینجای سوره قاطعانه
خصوصیات اهل کتاب را توضیح می دهد؛ خطاب به پیامبر می فرماید:"بلغ ما انزل
الیک من ربک". آنچه از طرف صاحبت بر تو نازل شده است را آگاهانه و با تمام
قاطعیت اعلام کن. "ما انزل الیک من ربک" چندین بار در سوره ی مائده تکرار
شده است و با هیچ دلیل و مدرکی نمی توان ثابت کرد که مراد از آن متن قرآن
نیست. یعنی آنچه از قرآن راجع به این موضوع (اهل کتاب) بر تو وارد شده است
را ابلاغ کن. "و ان لم تفعل فما بلغت الرسالته" که اگر این کار را انجام
ندهی مثل این است که کل رسالتت را انجام نداده باشی.چرا؟ چون رسالت پیامبر
ناظر بر دو دسته بود 1- مشرکین- 2- اهل کتاب، که خصوصیات مشرکین را هم
داشته اند ولی چون منسوب به یکی از ادیان الهی بودند این وصف، لقب آنها شده
بود.
برخورد پیامبر در مکه با مشرکین است و در مدینه با اهل کتاب. می دانیم که
در مکه، مسئولیتش را کامل ادا نموده است اما در مدینه اگر قرار باشد بخاطر
بعضی مصلحت ها این قسمت از رسالتش را کامل ادا نکند مثل این است که کل
رسالتش را انجام نداده باشد. و بعد:
« وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ ».
و خدا تو را تا پایان رسالتت از هر گونه خطری مصون می دارد و خدا قوم کافر را هدایت نمی بخشد.
بعد از آیه ی «بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ» آیه ی بعدی این
طور شروع می شود :
«قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ».از لحاظ قواعد زبان عربی تمام جاهائی که می توان دو جمله را به یکدیگر عطف کرد؛ چه جملاتی که باید واو عطف در بین آنها بیاید و چه جملاتی که برای عطف نیاز به واو عطف ندارند، با استدلال قاطع و نمونه و شواهد فراوان در علم بلاغه، تنظیم و تعیین شده است. در این جا مابین این جمله و جمله ی قبل، با حرف عطف واو، ارتباط برقرار نشده است و آن به این دلیل است:یکی از صوری که مجاز هستیم حرف عطف بکار نبریم این است که اتصال کامل بین جمله اول و جمله دوم برقرار باشد به نحوی که جمله دوم، به عبارت دیگر، عین جمله اول باشد. « مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ » (مائده 67) چه بگویم؟ بگو :
« قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَیْءٍ حَتَّىَ تُقِیمُواْ التَّوْرَاةَ وَالإِنجِیلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَیْکُم مِّن رَّبِّکُمْ »(مائده 68)
ای اهل کتاب شما بر هیچ اساس و بنیادی نیستید مگر اینکه تورات و انجیل و "ما انزل الیکم من ربک" که همان قرآن است را اجرا کنید."و لیزیدن کثیراً منهم ما انزل الیک من ربک طغیاناً و کفراً" ای پیامبر فکر نکنی بعد از اینکه تو اعلام نمودی و تبلیغ کردی، همه ی آنها امر تو را می پذیرند؛ چونکه خیلی از مسائلی که از طرف خدایت بر تو نازل شده است موجب ازدیاد طغیان و کفر آنها می شود."فلا تأس علی القوم الکافرین"پس تو هم به نسبت موضع قوم کافرین، متأسف مباش.
حال به تفسیری که از آیه ی 67 می کنند دقت کنید. می گویند: « مَا أُنزِلَ
إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ » اعلام امامت علی بن ابیطالب است حال این تفسیر را
به آیه ی68 تسری می دهیم: ای اهل کتاب، شما بر هیچ اساس و بنیادی نیستید
مگر اینکه تورات و انجیل را اجرا کنید و به دنبال امامت علی بن ابیطالب
باشید. و خیلی از آنها (اهل کتاب) ولایت علی بن ابیطالب باعث ازدیاد طغیان و
کفرشان می شود.
نکته ای در مورد شان نزول:در این مورد و موارد دیگر اشاره به شأن نزول آیه
می کنند. لازم است نکاتی را راجع به شأن نزول برایتان بگویم. اول اینکه
اکثریت قریب به اتفاق شأن نزولها دارای درجه ی صحت در اسناد حدیثی نیستند.
دوم اینکه اگر قرار باشد ما قرآن را ببندیم و با استفاده از شأن نزول از آن
آگاهی یابیم و تا شأن نزولی نباشد که معنی آیه ای را برایمان روشن
کند؛قرآن برایمان قابل فهم نباشد،پس در واقع باید خداوند هم وعده ی حفظ این
کتاب را داده باشد و هم وعده ی حفظ آن شأن نزولها را.بنابراین اگر سیوطی
یا فلان عالم شیعی نمی بود که شأن نزولها را برای ما جمع آوری و مکتوب کند؛
در واقع باید امروزه قرآن قابل فهم نمی بود.حال فرض کنید من در جائی هستم
که یک جلد قرآن به همراه دارم اما کتاب شأن نزولهای سیوطی را به همراه
ندارم،آیا محکوم به فهم نکردن قرآن هستم؟.آخر کی فهم قرآن متکی بر شأن
نزولهاست؟ شأن نزولهائی که برای فهم قرآن مفید است از خود قرآن فهم می
گردد.
اول تا آخر سوره مائده را خوب بخوانید متوجه نحوه ی بیان و حال و هوای بحث و
مطالبی که می گوید می شوید و آنگاه متوجه می شوید که این سوره درچه جوی
نازل شده است و چه شرایطی فراهم بوده که این دستورات آمده است. مضمون این
سوره عبارت است از: بحث اهل کتاب و مدینه و آیه های طولانی و جدل و نزاع با
اهل کتاب و نفی اینکه شما هیچ اساس و بنیادی ندارید و اعلام اینکه شما
ظالم و فاسق هستید و از مسیر ما انزل الله خارج شده اید. این مطالب خیلی
مهم هستند که باید از طرف پیامبر به تمام امتش ابلاغ شود. حال اگر پیامبر
به خاطر بعضی مصلحت ها آنرا به تأخیر انداخته است خداوند روی به او می
نماید: که تو حق نداری اعلام موضعِ حق را در این زمینه، به تأخیر اندازی،
تو باید برنامه ی حق را اجرا کنی و هر چه پیش آید تو مسئول عواقب آن نخواهی
بود:« بلغ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ چه بگویم؟:« قُلْ یَا أَهْلَ
الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَیْءٍ ». بلغ این است.قاطعانه ترین دلیل هم
همان است که بین این دو جمله واو عطف وجود ندارد اگر وجود داشت می شد گفت:
آنچه نازل شده است را بگو و به اهل کتاب هم بگو
.
به عبارت ساده تر می گوید: تبلیغ کن بگو « یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَیْءٍ ».
سوره ی احزاب را از اول سوره، به خوبی مطالعه کنید این سوره در مورد یکی از مهم ترین مسائل دوره ی مدینه یعنی جنگ احزاب بحث می کند. این جنگ اثرات فوق العاده ارزشمندی در تثبیت اسلام داشت.بعد از این جنگ بود که دولت اسلامی چنان استقرار و ثباتی پیدا کرد که ترسِ از حکومت اسلامی، بر قلوب کافرین حاکم شد؛ چرا که ضربه ی اصلی را در این جنگ، متحمل شدند. خداوند بعد از اینکه کل ماجرا را تعریف می کند قضیه را به این صورت جمع بندی می نماید:
در این ماجرا (جنگ احزاب) برایتان چه کرده م:
1- به نسبت کافرین:
« وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنَالُوا خَیْراً » (آیه 25)
آنهایکه موضع کفر گرفته بودند با غیظ و خشمی که داشتند خدا آنها را برگرداند در حالی که هیچ نفعی نصیبشان نشد.
«کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ »
و خداوند برای مؤمنین به نسبت مسئله قتال . کفایت کرد
« وَکَانَ اللَّهُ قَوِیّاً عَزِیزاً »
2- به نسبت اهل کتاب:
«وَأَنزَلَ الَّذِینَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن صَیَاصِیهِمْ وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ» (آیه 26)
اهل کتابِ حامی کافران را از قلعه و دژهایشان پائین آورد و قلبشان را پر از تیر رعب و وحشت کرد.
«فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِیقاً »
جماعتی از آنها را می کشید وعده ای را اسیر می نمائید. [1]
3- از لحاظ غنائم مادی:
« وَأَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَدِیَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضاً لَّمْ تَطَؤُوهَا وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً »(آیه 27)
زمینهایشان و خانه هایشان و اموالشان و حتی زمینهائی که داخل آن نشدید را ارث شما قرار داد.
و حال ادامه ی سوره:
« یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِکَ » ( آیه 28)
"ای پیامبر به زنهایت بگو". چطور شد که بحث از کمکهائی که خدا به مومنین کرده بود به زنهای پیامبر رسید؟ آیا بین اینها رابطه ای موجود است؟ چه رابطه ای؟
تا قبل از جنگ احزاب وضعیت اقتصادی جامعه ی اسلامی در سطح پائینی قرار داشت. رهبر جامعه هم قرار است مثل ضعیف ترین فرد جامعه زندگی کند.
"انّ الله فرض علی الائمه العدل ان یقّدروا انفسهم بضعفه النّاس"
خداوند فرض نموده بر پیشوایان جامعه که زندگی مادی شان را مثل ضعیف ترین فرد جامعه، تنظیم کنند. در نتیجه زندگی پیامبر و همسرانش بسیار به سختی می گذشت. حال که اموال و دارائی زیادی نصیب مسلمانها شده است زنهای پیامبر، درخواست تغییر وضع می کنند. خدا هم در جواب می فرماید:
«یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِکَ إِن کُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا فَتَعَالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ وَأُسَرِّحْکُنَّ سَرَاحاً جَمِیلاً » ( آیه 28)
ای پیامبر به زنهایت بگو اگر دنیا و زینتهای حیات دنیا را می خواهید بیائید تا بهرمندتان سازم و بعد از آن طلاقتان دهم طلاق دادنی زیبا و بدون دردسر. چرا؟ چونکه من داعی اولم و اجازه تغییر زندگی را ندارم اگر می توانید، تحمل کنید و اگر نمی توانید بیائید زندگی تان را تأمین کنم ولی دیگر این افتخار که همسر رهبر جامعه باشید را از دست می دهید.
«وَإِن کُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنکُنَّ أَجْراً عَظِیماً » ( آیه 29)
و اگر خدا و پیامبر و آخرت را می خواهید برای هر کدام از شما که در این راه نیکوکارانه قدم بردارد اجر عظیمی است.
«یَا نِسَاء النَّبِیِّ مَن یَأْتِ مِنکُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَیِّنَةٍ یُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَیْنِ وَکَانَ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً »( آیه 30)
چونکه شما الگوی جامعه هستید پس هر کدام از شما مرتکب منکری آشکار شود دو برابر با شما حساب خواهد شد و این برای خدا آسان است.
« وَمَن یَقْنُتْ مِنکُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحاً نُّؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَیْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقاً کَرِیماً » ( آیه 31)
و هر کس از شما پیوسته فرمانبرداری خدا و رسول بنماید و عمل صالح انجام دهد دو برابر اجر به او عطا خواهیم کرد.
« یَا نِسَاء النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاً مَّعْرُوفاً » ( آیه 32)
ای زنهای پیامبر شما مثل زنهای دیگر نیستند (چون شما الگو هستید؛ خوبی و بدی شما در مسیر پیشرفت و تنزل زنهای جامعه تأثیر دارد) شما حق ندارید بطور نرم و لطیف سخن بگوئید تا کسانیکه در قلبشان مرض وجود دارد دچار طمع شوند بلکه باید بصورت محکم و معروف سخن گوئید.
« وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَى » ( آیه 33)
از خانه هایتان بیرون نیائید. و مثل برج دارای زینت و زیور و آرایش، همچون تبرج زمان جاهلیت نباشید.
« وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِینَ الزَّکَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ » ( آیه 33)
نماز را بپای دارید و ادای زکات کنید و اطاعت خدا و رسول نمائید. چرا؟ چونکه:
« انَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً » ( ادامه ی آیه 33)
حال آیه را طبق نظریه اهل تشیع بررسی کنیم.ای زنهای پیامبر اهل حیات اخروی باشید،نرم سخن مگوئید. در خانه بمانید، آرایش نکنید و اطاعت خدا و رسول بنمائید.چونکه خداوند می خواهد که علی بن ابیطالب و فرزندانش از هر گونه نا پاکی بدور باشند!!.
اما در واقع تفسیر صحیح آیات این است: خداوند یک سری دستورات به زنهای پیامبر می¬دهد و در پایان این دستورات منظور خود را از این دستورات بیان می کند. ای زنهای پیامبر چون شما الگوی زنان دیگر هستید خداوند می خواهد اگر رجس و ناپاکی در میان شماست آنرا بردارد و با تمام وجود پاکتان گرداند. احتمال دارد بگویند ضمیرهای دیگر مونث است چرا در اینجا از عنکم استفاده شده است می گویم آن ضمیر کم است و به اهل بر می گردد.در عربی هر وقت کلمه ی اهل به کار می رود برای آن ضمیر جمع به کار می رود حتی اگر یک نفر مونث باشد. به عنوان مثال نگاه کنید به آیه ی 73 سوره ی هود. ملائک رو به زن ابراهیم کرده و می گویند:
« أَتَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ رَحْمَتُ اللّهِ وَبَرَکَاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ ».
اتعجبین مفرد مونث است و علیکم ضمیر جمع مذکر مخاطب . این کم مرجع آن اهل است. اگر از یک عرب بپرسند "کیف حال اهل بیتک؟" حتی اگر فقط یک زن داشته و فاقد فرزند باشد می گوید " هُم بخیرٍ". جالب اینجاست که آیه ی بعدی هم دوباره راجع به زنان پیامبر است:
« وَاذْکُرْنَ مَا یُتْلَى فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ وَالْحِکْمَةِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ لَطِیفاً خَبِیراً » ( آیه 34 سوره احزاب).
یک تذکر:قرآن در حدیثی بنام "سفره ی چیده شده ی الهی" معرفی شده است. و این سفره ای نیست که انسان غذایش را از جایی دیگر بردارد و بیاید سر این سفره بخورد. بلکه این سفره ( قرآن) قبلاً از طرف خداوند متعال چیده شده است. بنابراین در هنگام مطالعه ی قرآن باید ذهنمان را از تعصبات و تعلقات و عقاید قبلاً پذیرفته شده، خالی کرده و با دانستن قواعد و اسلوب و لغت زبان عربی مطالعه کرده و صمیمانه از هدایتِ کتاب بهره گیریم. هرچه گفته بود همان درست است. نه اینکه ذهنمان را پر از مسائلی کنیم که قبلاً آنها پذیرفته ایم و بعد در قرآن به دنبال دلیلی برای اثبات آن باشیم که در آن صورت جز به گمراهی به مسیر دیگری نخواهیم رفت.
[1]: صیغه را به مضارع آورده است که صحنه را جلو چشم احساس کنیم
بحث دیگری که در این سؤالها مطرح شده است استشهاد به آیه ی 23 سوره ی شوری است که گویا خداوند ما را مکلف به دوست داشتن اهل بیت کرده است.
« قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى»
ای پیامبر بگو من برای تبلیغم هیچ اجری از شما به جز موده فی القربی نمی خواهم. و مودت فی القربی را این طور معنی کرده اند که یعنی دوست داشتن اقربا و نزدیکان پیامبر. و اقربا و نزدیکان پیامبر هم عبارتند از فاطمه زهرا و فرزندانش و به تعبیر دیگر همان چیزی که به آن اهل بیت می گویند.
جواب:اهل بیت یعنی چه؟ بیت یعنی جائی که در آن بیتوته می کنند یا به عبارت ساده تر یعنی منزل. اهل بیت به اهل خانه می گویند به این اعتبار که شب و روز را در آنجا می گذرانند. اگر از یک عرب بپرسی "کیف حال اهل بیتک" هیچ وقت به ذهنش خطور نمی کند که تو جویای احوال دختر و دامادش شده ای. اهل بیت در ذهن عرب یعنی زن و فرزندانی که با او در خانه زندگی می کنند. ممکن است بگویند پیامبر در خانه فرزندی نداشته است، می گویم زن که داشته است.
آیه ای برایتان مثال می زنم: سوره ی هود آیه 73 را نگاه کنید. ملائکه می گویند که خداوند اراده کرده است که فرزندی به تو عطا نماید. زنش تعجب می کند ملائک در جواب می گویند
« أَتَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ رَحْمَتُ اللّهِ وَبَرَکَاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَّجِیدٌ »
تعجبین صیغه ی مفرد مونث مخاطب است یعنی یک زن."تعجب می کنی از امر خدا. رحمت و برکات خدا شامل شماست ای اهل بیت".پدر اینجا به زن ابراهیم گفته شده است اهل بیت ابراهیم در حالی که در آن هنگام فرزندی هم نداشته است.اصولاً این کلمه، غیر از زن و فرزندان مردی که با هم در یک خانه هستند برای چیز دیگری بکار برده نمی شود.
اما « مَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى»به چه معناست؟ قربی مصدری است از مصادر (ق ، ر، ب) و به معنای نزدیکی است القربی به تنهایی به معنی قوم و فامیل نیست، ذوی القربی یعنی قوم و فامیل.در آیه نمی گوید مودة فی ذوی القربی.در واقع منظور از آیه این است که نزدیک بودن و نزدیکی را دوست بدارید. کدام نزدیکی؟ همان نزدیکی و قربی که خدا در آیه ی 57 سوره ی فرقان می فرماید.
«قُل ما أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ من أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاء أَن یَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِیلاً »
بگو من در برابر آن (ابلاغ آیین خدا) هیچ گونه پاداشی از شما نمی خواهم مگر اینکه کسی بخواهد راهی به سوی پروردگارش برگزیند. مودة فی القربی یعنی انسان مقیدِ تقرب به درگاه الهی باشد.این است که پیامبر می فرماید من به پاس زحماتم یک چیز از شما می خواهم و آن اینکه دوست داشته باشید از اینکه نزدیک خدا شوید. و در آیه ی 47 سوره ی سباء می¬فرماید:
« مَا سَأَلْتُکُم مِّنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ »
آنچه از شما خواستم و شما اسم آن را اجر گذاشتید فایده اش برای خودتان است.
جدا از این ها آیه ی مودت در سوره ی شوری آمده که یک سوره مکی است در زمان نزول این سوره علی بن ابیطالب هنوز نوجوان بوده و فاطمه ی زهرا اصلاً بدنیا نیامده بود.
در قرآن سه نوع آیه در مورد شفاعت وجود دارد. دسته ی اول آیاتی هستند که می گویند همه ی شفاعت ها از آن خداست: « لِّلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِیعاً» (زمر 44) دسته ی دوم آیاتی هستند که عنوان می کنند در قیامت مطلقاً هیچ شفاعتی نیست: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاکُم مِّن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ یَوْمٌ لاَّ بَیْعٌ فِیهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ » (بقره254) ای مؤمنین انفاق کنید از آنچه خداوند به عنوان رزق و روزی به شما داده است قبل از اینکه روزی بیاید که معامله و خرید و فروش و دوستی و شفاعتی در آن نباشد. دسته ی سوم آیاتی هستند که به صورت مقید می گویند شفاعت هست. « مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ » (بقره 255). حال ببینیم این آیات به چه صورت به هم مربوطند. اصل شفاعت یعنی چه؟ شفع در مقابل وتر است. (وتر به معنای فرد و شفع به معنای زوج). شفاعت یعنی چیزی را در کنار چیزی قرار دادن و آنرا از فردی بیرون آوردن و در قرآن به این تعبیر به کار رفته است که یکی از سنتهای الهی در کنار یکی دیگر از سنت های خدا قرار گیرد. مثلاً یکی از سنت های الهی این است که هر کس گناه کرد باید نتیجه ی عملش را ببیند. سنت دیگر الهی این است که هرکس توبه کرد خداوند نتیجه ی عمل گناهش را زائل می کند. مثلاً تو مرتکب گناهی شده ای و طبق سنت الهی، قابل مجازات هستی ولی میآیی سنت الهیِ توبه را، کنار سنتِ مجازات برای سیئه می گذاری و آنرا شفیع قرار می دهی و دیگر مجازات عمل را نمی بینی.« لِّلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِیعاً» یعنی تمام سنت هائی که ما بوسیله ی سنت های دیگر حالاتی را تغییر می دهیم و حالت مناسب شرایط خودمان بوجود می آوریم؛آفریننده ی همه ی این سنت ها خداست. یعنی اگر شخص گناه کرد باید مجازات ببیند و نمی تواند چیزی خارجِ از خدا بیاورد که جلوی مجازاتش را بگیرد. ولی در قیامت این طور نیست یعنی نمی توانی سنتی را کنار سنت های دیگر قرار بدهی و نتیجه ی آنرا تغییر دهی پس اینکه می فرماید در قیامت هیچ شفیعی نیست به این معناست [۱] اما شفاعت هایی که به اذن خدا ممکن است چه هستند؟(دسته سوم): این ها در واقع نوعی دعا برای تکریم خود آن بنده هستند.مثال:تو یک نفر معلم هستی. سر کلاس نشسته ای شاگردی که به درس توجه نمی کند و نظم کلاس را به هم می زند از کلاس اخراج می کنی.مدتی که بیرون می ایستند متوجه می شوی که متنبه شده است و تصمیم می گیری که او را سر کلاس بیآوری ولی مستقیم عمل نمی کنی. شاگرد زرنگ و مودب کلاس را صدا می زنی و می گوئی: تو بیا خواهش کن که من او را ببخشم و سر کلاس بیاورم. منظور از این کار چه بوده است؟ در اینجا تکریم و بزرگداشتِ شاگرد زرنگ کلاس شده است. آیا خلاف رای تو چیزی انجام شده است؟ خیر. خودت خواسته بودی که او را ببخشی ولی به خاطر تکریم شاگرد زرنگ قضیه را منوط به خواهش او می کنی. درقیامت «وَکُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْداً » (مریم 95) تک تک ما با کارنامه اعمالمان پیش خداوند حاضریم.خداوند رو به ما کرده و می فرماید: « اقْرَأْ کَتَابَکَ » (اسراء 14) کتاب زندگی ات را می خوانی سپس بدون کمترین اشتباهی نمره ات را می گیری.طلب نمره ی قبولی و ورود به بهشت برای تو می نمایند.در حالی که قبلاً خداوند چنین تصمیمی درباره ی تو گرفته است اما به خطر تکریم و احترام افراد فوق با درخواست آنها به تو ابلاغ می گردد و به نسبت خدا هم کمترین تغییر حکم و اراده صورت نمی گیرد. والا چطور ممکن است ما قائل به این باشیم که فردی بلند شود و اراده و حکم خدا را تغییر دهد مگر نمی دانیم که « لا تبدیل لکلمات الله» (یونس 64) این مطالب بسیار روشن و آشکار است و چیزی نیست که فقط من گفته باشم. این مطالب در میان آثار گذشتگان هم آمده است اما متأسفانه چون بسیاری از مردم به خاطر آشنا نبودن با زبان عربی از مراجع اصلی خبر ندارند از این مسائل بی¬خبرند. مثلاً شیخ محمد عبده در تفسیر آیه ی « لَّا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرحْمَنُ وَقَالَ صَوَاباً » ( نباء 38) می گوید این که اجازه داده شود کسی در قیامت حرف بزند نوعی بزرگداشت و تکریم است مختص او و خداوند آنرا به هر کسی که بخواهد اختصاص می دهد و آن در خواست او قطعاً اثری در آنچه خداوند اراده کرده است ندارد.
إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُواْ ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُواْ السُّفْلَى وَکَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ(توبه40).
1- ترجمه ی ساده این آیه چنین است:
«اگرپیامبر-ص- را یاری نکنید(به خودتان ضرر می زنید،وخداوند او را حتماً یاری خواهدکرد،وقبلاً هم بارها نصّرت الهی را در حق وی مشاهده کرده اید.ازجمله دیده اید در شرایطی بمراتب سخت تراز حالا)خداوند اون را یاری کرده است:هنگامی که حق ستیزان وی را بیرون کردنددرحالی که دومین دوتن بود- آن هنگام که درغار بودند-وقتی که به یارش می گوید:اندوهگین مباش،زیرا که خداوند باماست.پس خداوند آرامشش را بروی فرو فرستاد،و وی را با لشکریانی که نمی دید تأییدکردو...
2- درتأمل درسیاق وهمچنین آیه نشان میدهدکه سخت ترین شرایطی که خداوند،پیامبرخود را یاری رسانده است،سفرِهجرت است.زیرا ذکر این مورد درمقابل حالتی است که مسلمانان ازلحاظ عِدّه وعُدّه دربهترین شرایط خود بوده اند.درحالی که در سفرفقط دونفر بودند:« ثَانِیَ اثْنَیْنِ».وعدم خوف دردالقراری که:
« ....وَمَا هُم مِّنْهَا بِمُخْرَجِینَ»(حجر48)؛ و:« لَّا مَقْطُوعَةٍ وَلَا مَمْنُوعَةٍ »(واقعه33)
و
« لَا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ..»،(دخان 56).
توجه به آیات زیرهم به وضوح مطلب می افزاید:قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ(38) وَالَّذِینَ کَفَرواْ وَکَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ(39) بقره