پیامبران در قسمتهای نبوت و رسالت دارای عصمت هستند اما در قسمت امامت معصوم نیستند در واقع پیامبران در دریافت وحی و در تبیین و تبلیغ وحی معصومند اما وقتی که جنبه ی امامت عملی مطرح است چونکه مرتباً اجتهادات مطرح است و متناسب با شرایط زمان و مکان اتخاذ تاکتیک مناسب مطرح است احتمال اشتباه برای پیامبران منتفی نیست. [1] همچنانکه در قرآن و تاریخ سیره ی مرضیه ی رسول اکرم این قضیه مشاهده می شود. به چند نمونه اشاره می کنم: در ماجرای جنگ بدر، امامتِ پیامبر در جنبه ی نظامی بروز می کند. پیامبر خدا فرمانده ی جنگ است وقتی مکانی را انتخاب می کند که لشکر اسلام در آنجا اردو بزند یک نفر از اصحاب به خدمت می رسد و می گوید:"یا رسول الله اهذا منزل انزلکه الله" ای رسول خدا آیا این جائیست که خدا فرموده است این جا بایستید یا چون شما فرمانده جنگ هستی این تاکتیک جنگی شماست؟. پیامبر می فرمایداین تاکتیک جنگی من است. صحابی می گوید یا رسول الله چاه های بدر در جلوی ما قرار دارند اگر دشمن بتواند ما را عقب براند به چاه ها دسترسی پیدا کرده و ما را در تشنگی خواهد گذاشت؛ پس بهتر است جلوتر از چاه ها اردو بزنیم. پیامبر هم رأی این مرد را قبول کرده و دستور داد آن طرف چاه ها اردو بزنند. در قضیه ی سوره ی عبس، امامتِ پیامبر، ناظر بر جنبه ی تبلیغی قضیه است وقتی تحقق اجرائی آن با این اشکال مواجه می شود که پیامبر به جای اینکه به افرادی که دارای خصوصیات و صفاتی هستند که داعی باید به آنها کار کند، توجه کند؛ نظرش جلب کسانی شده است که داعی نباید خودش را با آنها مشغول کند به شدت مورد عتاب خداوند قرار می گیرد. چون خداوند در سوره ی نازعات تکلیف پیامبر را به این صورت مشخص کرده است: « إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ مَن یَخشَهَا » تو مکلف به انذر کسی هستی که به نسبت قیامت موضع خشیت داشته باشد. حال پیامبر بخاطر حرص شدیدی که به هدایت مردم دارد وقتی به تحلیل جامعه می پردازد می بیند سران مترف و مستکبر قریش چنان مانعی در گرویدن مردم به اسلام پیش آورده اند که اولاً جماعت زیادی از مردم مکه از ترس آنها به سوی اسلام نمی آیند و از طرف دیگر قبایل هم پیش خود می گویند اگر ما مسلمان بشویم دیگر رفت و آمدمان به مکه به خاطر تجارت و زیارت ممنوع خواهد شد. در نتیجه بخاطر این ترس و حسابرسی دنیوی مردم، دعوت خیلی به کندی پیش می رفت در نتیجه پیامبر چندین دفعه سران قریش را جمع کرده و با آنها حرف می زد بطوریکه خیلی از وقتش گرفته می شد. یکی از کسانی که طبق سوره ی نازعات، پیامبر موظف به انزارش بوده (چون مؤمن بوده و از قیامت هم ترس داشته است) نابینائی به نام عبدالله بن ام مکتوم بوده است (از سابقین مهاجرین) این فرد روزی همانند روزهای دیگر جهت گرفتن درس و استفاده بردن از تعلیمات و پرورش های پیامبر به خدمت حضرت می آید که مقارن با تشکیل جلسه پیامبر با سران قریش بوده است. در آنجا وقتی چندین بار، طلبِ درس از پیامبر می کند و پیامبر به او تذکر می دهد که فعلاً بنشینید یکباره پیامبر با چهره ای گرفته (اخم آلود) رو به طرف او می کند در نتیجه آن عتاب شدید در سوره ی عبس نازل می شود: «عبس و تولی ان جاء ه الاعمی» اخم کرد و روی برگرداند وقتی شخص نابینا پیش او آمد. در زبان عربی شدیدترین شیوه ی عتاب و سرزنش آن است که فردی در عین اینکه حضور دارد با صیغه¬ی غائب مورد خطاب قرارگرفته و بعداً دوباره مورد خطاب مستقیم قرارگیرد.«وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى* أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّکْرَى»تو چه می دانی شاید او آمده است برنامه ی جدیدی بگیرد و تو که معلم تزکیه هستی موجب شوی که او زکات و رشد بیشتری پیدا کند و در مسیر تزکیه حرکت کند یا اینکه از مسائل گذشته برای او یادآوری کنی که در نتیجه، موجب نفعش شود. « اما من استغنی فانت له تصدی » تو متصدی کار کسی شده ای که او خود را بی نیاز از دعوت تو می بیند. « و ما علیک الایزکی » و هیچ اشکالی بر تو نیست اگر اینها تزکیه نشوند. « و اما من جاءک یسعی و هو یخشی فانت عنه تلهی»اما کسیکه دارای دو صفت است که تو باید با آنها کار کنی؛ تو غافل از او هستی و با دیگران مشغولی. اولاً شتابان پیش تو می آید [2] ثانیاً ترس از خدا و قیامت دارد. ( انسانهای داعی طبق این آیه باید بیشتر وقت خود را صرف افرادی کنند که دارای دو صفت بالا باشند). «کلاً انّها تذکره » اولین و آخرین حرف زجر و ردع در قرآن خطاب به پیامبر نازل می شود «کلا» یعنی دیگر چنین کاری نکنی. [3] این عتاب و سرزنش شدید نه ناظر بر جنبه ی دریافت وحی است و نه ناظر به جنبه ارسال وحی، بلکه این خطا در انتخاب تاکتیک است. یعنی به جای اینکه امروز در این ساعت با او مشغول باشد با فرد و جمع دیگری مشغول است. مثالی دیگر: مسلمانها در مدینه عازم جنگ هستند عده ای می آیند که اجازه بگیرند و به جنگ نیایند. پیامبر هم به آنها اجازه می دهد. در اینجا خداوند خطاب به پیامبر می فرماید: «عَفَا اللّهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ » ( توبه 43) خداوند تو را ببخشد چطور به اینها اجازه دادی که به جنگ نیایند تا اینکه بر تو روشن شود که اینها دروغ می گویند که می آیند اجازه بگیرند و اگر تو هم اجازه نمی دادی باز هم به جنگ نمی آمدند. نمونه ی دیگر: آیه ی 19 سوره ی محمد: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِکَ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مُتَقَلَّبَکُمْ وَمَثْوَاکُمْ » احتمال دارد بگویند ذنب پیامبران با ذنب ما قابل قیاس نیست من هم نمی گویم قابل قیاس است اگر آنها خطائی دارند در قسمت های بسیار ریز و کوچک است[4] که اصلاً برای ما گناه محسوب نمی شود ولی در هر حال هم خیر و هم شر به نسبت مقام سنجیده می شود. این هم برای پیامبر گناه است برای همین است که خداوند بنام گناه اسم برده است. ما انسانها روی چهار چیز محاسبه می شویم : نیت، قول، عمل، حال [5] پیامبران در نیات در اوج صدق و اخلاص، در اقوال در اوج سراد قول و در اعمال در اوج صلاح عمل هستند و اگر گاهگاهی ضعفی داشته اند در حالاتشان بوده است. ولی ما انسانها در همه ی موارد فوق، دچار لغزش و خطا می شویم. منظورم این است که با مطرح کردن بعضی خطاها که در احوال پیامبران بیان کردیم نمی خواهیم مقام معنوی آنها را پائین بیاوریم. مقام معنوی پیامبران به عبودیت بالا می رود نه به الوهیت. 1]:] در قسمت نبوت و رسالت هم که عصمت مطرح است در واقع عصمت شخص پیامبر نیست بلکه عصمت وحی است. و وحی است که معصوم میباشد. [2]: چه اشتیاقی از این بالاتر که در اوج خطرات مکه فردی نابینا عصا بدست کوچههای مکه را طی کرده و پیش پیامبر بیاید. [3]: مترادف است با عتابی که در محاوره خودمان میگوئیم: بار آخر ات باشد. [4]: مثلاً اخم کردن پیامبر آنهم برای نابینائی که او را نمیبیند. [5]: حال یعنی حالات مختلف مثل شادی، غم، بی توجهی، اخم کردن، تبسم و غیره ...